درباره ایکان مردی که پس از سالیان زیاد به ایران باز میگردد . او فردی موفق و پولدار میباشد که رازهایی در مورد مرگ پدرش متوجه میشود که …
دانلود رمان لهیب
- ۶ اسفند ۱۴۰۱
- بدون دیدگاه
- 228 بازدید
( 5 ) امتیاز از ( 1 ) رای
اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید
دانلود رمان لهیب
- نام رمان : لهیب
- نویسنده : سحر ورزمن
- دسته : عاشقانه , انتقامی , ایرانی
- کشور : ایران
- صفحات : 3038
- ناشر : دانلود رمان
- قرار گرفت
دانلود رمان لهیب
- نام رمان : لهیب
- نویسنده : سحر ورزمن
- دسته : عاشقانه , انتقامی , ایرانی
- کشور : ایران
- صفحات : 3038
- ناشر : دانلود رمان
- قرار گرفت
- این رمان هارو حتما بخون عالین
- خلاصه رمان
- این رمان هارو حتما بخون عالین
- مشاهده آنلاین رمان
دانلود رمان لهیب
لبیب به معنای زبان آتش است
توسط سه ورزمن
انتقام، رمز و راز، عاشقانه
خلاصه
مردی سرشناس که پس از 18 سال برای یافتن قاتل پدرش به ایران بازمی گردد. به این ترتیب اسرار فاش می شود و در آتش انتقام، شمایل «فرین» دختر حاج حافظ بزرگسپار قربانی می شود. رمان انتقام لاپیب » عشق و
نفرت را به تصویر می کشد.
خانم ها و آقایان تا دقایقی دیگر در فرودگاه امام خامتی فرود می آییم. از اینکه شرکت ما را برای این پرواز انتخاب کردید متشکریم و اقامت خوشی را برای شما آرزومندیم.
با صدای مهماندار از افکارش بیرون آمد و از پنجره به فرودگاه نگاه کرد.
ایمیلی که باعث شد او به کشورش بازگردد و سوگند خود را باطل کند.
خاطرات دوباره برایش زنده شد و این دردناک ترین مرحله ای بود که باید با آن روبرو می شد و مدیریت می کرد.
با اخم های همیشه و حالتی محکم در سالن فرودگاه چرخید و حسین را دید که با چهره ای خندان به سمتش می رود.
سلام آیکان خان، خوش آمدی
طبق معمول فقط سرش را تکان داد و به آرامی جواب سلامش را داد و دستش را در جیب شلوار خوش دوختش گذاشت و به راهش ادامه داد. او فرودگاه را ترک کرد. خورشید مستقیماً به چشمان او برخورد کرد. اصابت
سال ها بود که به هوای ابری انگلستان عادت کرده بود و گرما و رطوبت تهران آزارش می داد.
حسین سریع در عقب را باز کرد و با احترام به او سلام کرد و ایکان بعد از نشستن در ماشین در را بست و ماشین را دور زد و پشت فرمان نشست و حرکت کرد.
آقا شما به عمارت حاج حافظ تشریف دارید؟
از پنجره بیرون را نگاه کرد و با صدای بلند گفت: برو هتل.
اما حاج حافظ گفت…
برو همونجایی که گفتم
او همیشه آرام و جدی صحبت می کرد و هیچکس اجازه نداشت سلامتی اضافی داشته باشد، بنابراین حسین مجبور شد چشمک بزند و به سمت هتل حرکت کند.
خدمتکار هتل چمدانش را به داخل اتاق برد، با لبخند تعظیم کرد و با دیدن نوک چشمانش برق زد.
بسیار از شما متشکرم.
لاهیب پارتوم روم لهیب
وقتی در اتاق بسته شد، نفس عمیقش را طبق معمول با سر بالا رها کرد، گرما هم مثل دکمه آزارش می داد.
ادامه رمان ...
- در همین باره
…
ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک