درباره مردی به نام سالار است که زنش اونو ترک میکنه و در ادامه با پا گذاشتن رزا در امارت سالار ، کم کم روابطی شکل میگیره که …
دانلود رمان خمار مستی
- ۲۵ اسفند ۱۴۰۱
- بدون دیدگاه
- 406 بازدید
( 3.3 ) امتیاز از ( 4 ) رای
اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید
دانلود رمان خمار مستی
- نام رمان : خمار مستی
- نویسنده : فاطمه بامداد
- دسته : عاشقانه , ایرانی
- کشور : ایران
- صفحات : 333
- ناشر : دانلود رمان
- تا صفحه 333
دانلود رمان خمار مستی
- نام رمان : خمار مستی
- نویسنده : فاطمه بامداد
- دسته : عاشقانه , ایرانی
- کشور : ایران
- صفحات : 333
- ناشر : دانلود رمان
- تا صفحه 333
- این رمان هارو حتما بخون عالین
- خلاصه رمان
- این رمان هارو حتما بخون عالین
- مشاهده آنلاین رمان
دانلود رمان خمار مستی
به نام خدا
رمان مست یکی دیگر از آثار فاطمه بامد است
قسمت 1#
به مامان نگاه می کردم و دلم برایش می سوخت، بیست و چند دقیقه نشده بود
یک سال با پدرش زندگی کرد و تمام ظلمی را که برای کتک زدن او انجام داد تحمل کرد
با توهین ها و نفرین های وحشتناک او برخورد شد، اما بعد عمویت مرد
پدربزرگ، بابای مامان مریض شد و بیست و هفت روز بعد، عمو مرد
داشت می گذشت، باباجون هم در می زد و از من پرسید مامان آب چطور شد؟
شکسته بود، با این دو غم چه بدتر بود که هرکسی نمی تواند بکند
خماری مست
با او کنار بیایید و کمر پدر نامردم شکست. مامان او را از خانه بیرون کرد و پرسید که چه کار کند
ارثت را بگیر ای نامرد توبه کن به جای اینکه تسلی دهنده دل سوخته مادرم باشی
چرا انقدر سنگدلی بابا؟ چرا خدا؟ چه روز وحشتناکی بود
مادر بیچاره بعد از یک ماه شکایت و شکایت به خانه باباجون برگشت
خیلی سعی کرد اذیتش نکنه و از خونه بیرونش نکنه ولی بابا از این حرفا لجبازتره
به قولش عمل نکرد، مامان تازه برگشت خونه و یه ناهار ساده خورد
با شنیدن صدای پای کسی که از پله های حبلمی آمده بود خوردیم و خوابیدیم.
در با صدای بلند باز شد و بابا اخم کرد و به مامان سیلی زد
بابا_پاشو پاشو منو بکش برو بیرون خونه من کجایی؟
نداری
نزدیک بود سکته کنم که مامان گفت
مامان دوباره راه اندازی کردی؟ مگیتندادی چرا دوباره این کار را می کنی؟
به این بچه هات رحم نکن، بس کن خدایا دوتا دختر داری خسرو
خودت بیا نیلوفر افسرده تر از قبل شده
به من اشاره کرد و گفت
مامان:رزا پرخاشگریش زیاد شده چرا اینقدر ما رو عذاب میدی چطوری میخوای؟
از پاسختان ممنونم
بابا، متاسفم و عصبانی هستم، آمد پیش مامان و دستی به گوشش زد که گوشواره اش آویزان بود.
گوش مادرش خورده شد، خون از گوشش جاری شد و از پدرش ترسید و متنفر بود.
با عصبانیت محکمی به پهلوی سرم زدم که قلبم را ترکاند
وقتی ناامید شدم دوباره پیش مامان رفت و شروع کرد به کتک زدنش
خماری مست
آن لحظه یکی از ترسناک ترین لحظات زندگی من بود. مامان درد داشت
می پیچید و جیغ می زد، دیگر نمی توانستم آنجا بمانم
می دانستم که کتک بدی در انتظارم است، به همین دلیل پیش پدرم رفتم و لحظه ای به او فرصت دادم
دستش از پوست نازک پشت مامان پاره شد و صورتش برافروخته بود
به من نگاه کرد و فریاد زد
بابا من میکشمت
سیلی به کمرم زد که از درد روزی که از درد بی اعتنا به من گشاد شدم.
با کمربند زوزه میکشیدم شروع کرد به من زدن و فحش دادن
انسان زنا را خراب نمی کند
مامان می خواست بیاد پیشم که گریه کردم
_زن…گ.. زنگ بزن به… پلیس
مامان به سمت تلفن دوید تا بابا از حرکتش به مامان بگوید
رحمی با همان دردی که مرا می کشت، شروع به زدن او کرد
بلند شدم و به سمت تلفن رفتم و شماره پلیس را گرفتم که اولین شماره بود
شروع کردم به گفتن ماجرا که پدرم با حقه گوشیم را باز کرد
و قطع کرد
مادر باجیغ شروع به مشت زدن به پشت پدر کرد که باعث شد به روپرت حمله کند
می خواستم بروم پیش مامان و سعی کنم او را جدا کنم، اما مامان جیغ زد
با پلیس که عرق کرده بود تماس گرفتم و گوشی را برداشتم و زنگ زدم
پلیس با وجود اینکه سریع به آقای توروخدا گفتم بیاید، پدرم مادرم را کشت
به او گفتم یک لحظه آنقدر زمین خوردم که درد را فراموش کردم
خماری مست
از درد نمی تونستم نفس بکشم نمی دونم چقدر گذشت تا پلیس اومد مامان
انگار فرشته نجات آمده بود به سمت در پرواز کرد و از اتاق خارج شد
یک خانه کوچک دو طبقه برای اجاره بود. مامان هوای خونه رو باز کرد و راه انداخت
بخشم پس از تعریف و تمجید از پدرم از اتاق خارج شد و شروع به فحش دادن و ناسزا گفتن کرد
صدای مردی قطع شد که به مادرش گفت بنشیند
_بسه دیگه آقا تو جلوی افسر قانون فحاشی میکنی میدونی جرمت چقدره
با آهی از اتاق بیرون رفتم و باد وسط حیاط کوچک خانه وزید.
ایستاده بودم که صدای معلمش را شنیدم که به بالا نگاه می کرد
بلندم کرد و بوسید
او دختر شماست
مادر بناله به او حق داد
بابا با بی رحمی نگاهم کرد و گفت
بابا حالا بهت بگم آقای سروان تو رفتی و او باید با مادرش از این خانه برود.
دوباره افسر سرش را بلند کرد و گفت: توانا.
_خجالت بکش رفتن یعنی چی؟
بابا با عصبانیت گفت
بابا: اینم مثل خودشه
به مامان اشاره کرد و به من اشاره کرد
خماری مست
بابا_کثیف
سیراب شدم مردم از شرم شما در مقابل غریبه به دخترش حرف های کثیف زد
دختری که حتی با پسری دوست نبوده است
با صدای بلند گفتم
آقا من یه شکایت دارم
به بابا اشاره کردم
_چطور جرات کردی به من فحش بدی؟
پسری که غذا می خورد باید 30 ساله باشد با اخم به من نگاه کرد و بعد با عصبانیت به بابا نگاه کرد.
وانزجار گفت
_در شکایت این زوج تمام فحاشی های شما را می بخشم
قسمت 2#
به من نگاه کرد
شما بروید و یک ca ملی بگیرید
ادامه رمان ...
- در همین باره
…
ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک