دانلود رمان جوجه ارباب

دانلود رمان جوجه ارباب

تنهایی تکراریست ، تکرار لحظه های بی ثمر ، ایا او امید بخش روزهای تلخ من خواهد بود ، آیا او ارباب لحظه های تنهاییم خواهد شد …

دانلود رمان جوجه ارباب

تقریبا در رویای هفت پادشاه بودم و زیبایی رویایی داشتم
دیدم
لبخندی که آرام بر چهره‌ام نقش بسته بود با یک لگد کنار رفت و ناپدید شد.
از درد توی سرم ناله کردم
دستم را جایی که لگد خورده بود گذاشته بودم و از ته قلبم ناله می‌کردم.
وقتی صدای نارگینگ را شنیدم با نفرت چشمانم را باز کردم.
دختر تنبل تو خیلی کار داری مثل اینکه راحت می تونی بخوابی.
روی سنگ قبر،
او اتاق را به قول خودش بد و غیر قانونی ترک کرد.
من نخست جائی را که با دست خود او را لگد می‌زدند فشار دادم و درد به جانم افتاد.
توهم زده، زن پر مشغله، مادرم به خاطر چربی‌ها مرد
من با حرص و ولع در حالیکه دهانم پر از آب شده بود گفتم:
یک روز تمام حیوانات تعادل همه چیز را خواهند دید.
من با حرص نفسی کشیدم و پس از جمع کردن روتختی، با درد پهلو از اتاق بیرون آمدم.
به آشپزخانه طبقه نود که در آن بودیم، رفتم.
این موضوع قبلا مطرح شده بود
به محض اینکه از پنجره رد می‌شدم، نارسی جلوی من ظاهر می‌شد.
تو اینجا چه کار می‌کنی؟ اگه توی رودخونه جان سالم به در ببری، باید این کلوهای متعفن رو هم بشوری
از آن سو، از آن سو،
چشم‌هایم را چرخی دادم و از راه تنگی نفس ناله‌ای کردم.
نارگیس، خدا جون، چشم هام از شاخ در اومده، بذار یه چیزی بخورم.
خونه رو واست تمیز می‌کنم
چشمانش را تنگ کرد و دستش را بط رف من تکان داد و گفت:
فقط ده دقیقه، می‌فهمی
و بعد به درون آن رفت و وارد راهروی زیر درخت شد.
آقای چیک وید، آقای چیک وید،
پارک ساحلی ۲۱۳
از حرف‌های او حریص شدم و با صدای بلند گفتم:
چرا باید در خانه پدرم کار کنم؟ در خانه پدرم، حالا که بیدار می‌شوم، در عالم خواب و بیداری، هر وقت که دلم بخواهد در اینجا کار نمی‌کنم، این بلا به سر تو نیامده، این طور نیست؟
تو کی هستی؟ به جز کسی که پدرم رو با اون قایق شکاریش از خونه بیرون کشید
خودش، هانگ
با صورتی برافروخته به من نگاه کرد تا اینکه یک طرف صورتم را برانداز کرد.
.
سرم را به سمت چپ کج کردم چون به وی گفتم:
دستم را روی صورتم گذاشتم و از دیدن پدری که استحقاق یک پدر را دارد
من آن را نداشتم.
با چهره سرخ از خشم فریاد کشید:
دوشیزه وایت چشم، چی می‌مالی؟ من نگفتم که هیچ درزی در کار نیست
باید به “نارگینگ” احترام بذاری؟
وقتی دید که من چیزی نگفته‌ام، با صدای بلند گفت:
مگر تو عقلت را از دست داده‌ای، احمق، من با تو نیستم؟
دستم را کشید و به طرف حیاط کشید و گفت:
وقتی در انباری پر از موش و سوسک بمانید، می‌فهمید.
دستم را با ترس و لرز از دستش بیرون کشیدم.
سر انگشتانم دویدم.
بابا پشت سرم می‌دوید و می‌گفت:
ای  ی، کجا رفتی، عزیزم؟
ما باید افتخار کنیم
من لبخند زدم و موافقت خود را با او افزایش دادم، حتی حالا هم که نگران من نبود، نگران شهرت و آبروی خود بود.
حقیقت این بود که او هرگز مرا دوست نداشت، حتی مادرم را.
از آن خوشش نمی‌آمد
ازدواج آن‌ها ازدواجی اجباری بود که مرا بدبخت می‌کرد.
وقتی به خودم آمدم، دیدم که برای مدتی نسبتا طولانی وارد جنگل شده‌ام.
نمی‌دانستم از کدام طرف آمده‌ام.
با وحشت به دور و برم نگاه کردم که در جنگل صدای گرگ‌ها را شنیده بودم
آل تی
خدا جون، من یه آدم‌کش درست کردم، دی گه حرف نمی‌زنم، با این همه با این خداحافظی که دارم،
حرف نمی‌زنم، دیگر با نارگ‌ها حرف نمی‌زنم، دلم نمی‌خواهد بمیرم، نمی‌خواهم؛
از من فقیرتر باش
و بعد به درون آن رفت و وارد راهروی زیر درخت شد.
آقای چیک وید، آقای چیک وید،
پارک ۳۴۰
هوا تقریبا تاریک شده بود و سرد و مرطوب به نظر می‌رسید. دندان‌هایم به خاطر کره، مرا در آغوش گرفته بود.
من به خودم دلداری می‌دادم که بالاخره یه نفر غرق میشه
وقتی صدای پا را شنیدم، چشم‌هایم با ترس و وحشت گرد شدند،
به دور و برم نگاه کردم.
هر لحظه صدای پاها نزدیک‌تر می‌شد.
به سرعت خودم را پشت یک سنگ بزرگ انداختم و دستم را روی دهانم گذاشتم.
من این کار رو می‌کنم که صدام
من حتی نفس هم نکشیدم.
وقتی یک قطره باران به صورتم خورد، به بخت خودم لعنت فرستادم،
صدای پا هنوز در گوشم صدا می‌کند، مجبور شدم جلوی خودم را بگیرم تا دیگر سرو صدای ادا و اطوار را نشنوم.
به خودت زحمت نده
خداوند، من چه گناهی کردم؟ انبار پر از سوسک بهتر از این جنگل متحرک بود.
با برق ناگهانی که در آن لحظه حس کردم، بی‌اختیار فریاد کشیدم:
صدای پاها متوقف شد.
چشمانم گشاد شدند و دستم را روی دهانم گذاشتم. قلبم سریع می‌زد.
تقریبا از گلویم پایین آمد.
چه می دونم دختر جون، بیا بریم.
وقتی یه صدای عجیب و باحال رو شنیدم نفسم بند اومد
من لبم را گاز گرفتم و حرکت نکردم تا او بتواند بدون تفکر برود، اما
وقتی دوباره شروع به صحبت کرد انگار از این کلمات ترسیده بود.
من با تو نیستم؟ پس بیا بیرون تا من نیارمت
بالین با دیدن آن پسربچه زیبا ماتم گرفت.
اما من به سرعت خود را جمع و جور کردم و ابرو درهم کشیدم، نمی‌توانم جلویش را بگیرم،
سخت نگیر
با اخم به من نگریست و با آنچه گفته بود به سوی من آمد.
و بعد به درون آن رفت و وارد راهروی زیر درخت شد.
آقای چیک وید، آقای چیک وید،
به پارک …
آرواره‌ام را بین مشتش گرفت و فشار زیادی به آن داد که پر از درد و رنج بود.
صورتم دچار توهم شد و گفت یک هفته بعد یک هفته
مگر شما دختر راسو شارو نیستید؟ در این موقع در جنگل چه کار بدی می‌کنید؟
به او خیره شدم خالی بود، او از کجا می‌دانست من چه کسی هستم
دستش را با تمام نیرویی که داشتم عقب کشیدم و گفتم:
کسایی که جارو جنجال راه میندازن و رفتارشون رو کنترل می کنن
لبخند زنان انگشتش را بر گوشه‌ی لب‌هایش گذاشت و گفت: دختر خیلی شجاعی هستی، با این زبان بیست متر دور از دستگاهت مراقب باش.
نباید این کار و بکنی.
پیش از رفتن دست خود را تکان دادم تا از پلکان بالا بروم و در حالی که از خانه خارج می‌شدم
گفتم:
بدو، بدو، بدو، هاج
بی آنکه توجهی به او بکنم به راه افتادم تا شاید او این دفعه عاقل شود و راه خانه را در پیش بگیرد.
من رفتم
پاهایم از درد می‌سوخت، اما آماده نبودم که برای دو دقیقه پاهایم را استراحت دهم.
خب، من باید قبل از غروب آفتاب راهم رو به خونه پیدا می‌کردم در غیر این صورت، غذا هم خواهد بود
من گرگ‌های جنگل بودم
بارون میاد و کم‌کم داشت خیس می‌شد.
دور گردنم بود و داشت ازارم می‌داد
به خیال اینکه من در جنگل هستم و کسی اینجا نیست، به سرعت پرده از روی چشم‌هایم برداشتم.
و من آن را به سلامت به آنجا انداختم، دستم را در موهایم فرو بردم و آن را باز کردم.
من رفتم
موهای بلند و قهوه ای من کاملا باز است و من عاشق موهایم شده‌ام.
مدت‌ها بود که آن‌ها را نزده بودم و حالا دستشان به جلیقه من می‌رسید.
وقتی صدای پا را شنیدم که می‌گفت:
صدا درست کنار من قطع شد، به پایین نگاه کردم.
با دیدن آن پسر مغرور و عبوس، حریصانه گفتم:
او خندید و گفت: چرا مرا دنبال کردید، بیایید، من آقا نیستم.
من علاقه‌ای ندارم که با یه دختر بدزبان و گستاخ مثل تو باشم
اما اگر بگذارم بروم، در کم‌تر از دو ساعت آدم خوار خوار شما را می‌خورند.
و بعد به درون آن رفت و وارد راهروی زیر درخت شد.
آقای چیک وید، آقای چیک وید،
پارک ۵۴۰
گذشته از این که فقط من و آن مرد ناشناس در این جنگل هستیم
با شجاعت به چشمانش نگاه کردم و گفتم:
کار و بار خودت نیست؟ تو همیشه نگران خرید و فروش بودی؟
چشمانش را محکم به من فشرد و سعی کرد تا نفس تازه کند.
معلوم بود که من او را حرص زده بودم
شانه‌هایم را بالا انداختم و دوباره بدون اینکه به او توجهی کنم به راه افتادم.
هنوز دو قدم نرفته بودم که دستم شل ولی شد و به خودم گفتم:
من سخت به سینه‌اش زدم و نزدیک بود در آغوشش بیفتم.
او دستش را زیر زانوی من گذاشت و مرا بلند کرد. از ترس جیغ زدم و گردنش را گرفتم.
خیلی اروم راه می‌رفت
از مردم بی حرف بودم، فقط دستم را به دور گردنش حلقه کردم تا مبادا دروغ گفته باشم.
من کلی حرف زدم
بی آنکه به چهره رنگ باخته من نگاه کند راه می‌رفت
بعد از چند دقیقه به هوش آمدم، موی او را سخت تکان دادم و جیغ زدم.
که این طور!
با چه اجازه‌ای مرا در آغوش کشیدی؟
از حرکت باز ایستاد و با درد شروع به ناله کرد.
آ ره، موهایم را ول‌کن، دختر جون، چه قدر وحشی شدی!
موهای او را محکم کشیدم.
تو میخوای گریه کنی یا من باید همه موهات رو یکی یکی دربیارم
دستش را زیر گاری گذاشت و من در فرودگاه بودم.
از افسردگی او شوکه شده بودم، چشم‌هایم گشاد شده بودند.
احساس کردم که قلب و معده‌ام دارد به سمت گلویم می‌آیند.
با مشت به پشتش زدم و گفتم:
اکنون می‌خواهم از جایم بلند شوم.
به صدای بلند خندید و گفت:
حالا همان جا بمانید تا زبان بیچاره‌تان برای مدت کوتاهی استراحت کند.
آهی کشیدم و چشمانم را بستم و کمر او را محکم با دستم نگه داشتم.
من واقعا احساس مریضی می‌کردم.
آقای چیک وید، آقای چیک وید،
پارک ۶۴۰
باران هنوز ادامه داشت و ما از سر تا پا خیس بودیم.
من گریه نمی‌کنم
من ناراحتم، حالم خوب نیست
وقتی صدای مادرم را شنید، احساس کرد قلبش دارد می‌ترکد، بنابراین اهمیتی نداد و من ترکش کردم.
یک ولگرد ولگرد.
به محض اینکه پایم به زمین رسید، آن را روی زمین پرت کردم.
و رطوبت زمین حس بهتری به من می‌داد.
داشتم در حالی که صدایش در اوج تلاش بود نفس تازه می‌کردم.
پاشوی “، باید یه جایی برای خوابیدن پیدا کنیم”
زیر باران، مثل یک سگ می‌لرزید،
به او نگاه کردم و گفتم:
حال من خوب نیست؟ اگر با من مثل یک کیسه شعر رفتار می‌کنی عیب کار تو بود.

ادامه ...

ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک

37 دیدگاه دربارهٔ «دانلود رمان جوجه ارباب»

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای پشتیبانی میتوانید از تلگرام ، ایمیل یا فرم تماس با ما در ارتباط باشید

فرم تماس با ما

[contact-form-7 id=”3211″ title=”فرم تماس”]

برای بازیابی رمز عبور از اینجا اقدام کنید.

در سایت عضو شوید

اگر عضو هستید از اینجا وارد شوید.