دانلود رمان جوجه ارباب

( 3.5 ) امتیاز از ( 37 ) رای

اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید

دانلود رمان جوجه ارباب




رایگان

( 3.5 ) امتیاز از ( 37 ) رای

اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید

دانلود رمان جوجه ارباب




رایگان

تنهایی تکراریست ، تکرار لحظه های بی ثمر ، ایا او امید بخش روزهای تلخ من خواهد بود ، آیا او ارباب لحظه های تنهاییم خواهد شد …




رایگان



رایگان

دانلود رمان جوجه ارباب

کفش های پاشنه بلند مشکی ام امشب اذیتم می کرد،

بوی عطرهای متفاوت و گران قیمت از همه جا می آمد.
کت و شلوار مشکی من

… خدمت شخصی پدرم
سرپرست خاندان بزرگ بهرامی بود. آهسته جواب دادم
– بله جورج
جورج: خانم آقا با شما ربطی داره، می خواد وارد سالن اجتماع بشید
– اوه! باشه
از میان جمعیتی که در سالن بزرگ و مجلل مشغول صحبت بودند به آرامی از پله های مرمر سفید گذشتم.
در حین ورود به سالن خودم را مرتب کردم و موهایم را بستم.
چند ضربه به در زدم. پدرم با صدای خشکی جواب داد. بیا تو،
آهسته وارد شدم، یک میز مستطیل شکل بزرگ وسط اتاق بود که با پنج شمع روشن شده بود، بقیه اتاق تاریک بود، صورت همه دیده می شد، اما تنها

 

 

 

 

 

چهره ای که می شناختم، صورت پدرم بود، چشمان خاکستری. و موهایی که کم و بیش سفید بود، اما همچنان همان وقار و متانت اولیه را در او می توان دید. پدرم با گروهی از مردان شروع به صحبت کرد. (آقایان همونطور که میدونید دخترم آوا همه آموزش های لازم رو دیده و در سن 12 سالگی اولین غلامش رو گرفته و همه شما اونو به عنوان کوچکترین عضو پذیرفته اید. پیشنهاد میکنم برای اون موضوع) که

قبلا پدرم برای فهمیدن به من اشاره کرد که

از سالن بیرون بروم و به ایرما بروم.

حوصله شلوغی را نداشتم. راهروی طلایی را ادامه دادم تا به در سفید اتاقم رسیدم. اتاق من تنها اتاق خصوصی طبقه دوم بود. بقیه در سالن بودند. در را باز کردم و تمام اتاقم طراحی شد. طلایی و مشکی با یک اتاق اضافی داخل که برای اسباب بازی های من بود (هی، مادربزرگش اسباب بازی های جنسی دارد)

یک تخت مستطیلی بزرگ با پرده های مشکی نازک آویزان از آن و یک فرش، یک میز آرایش مشکی کنار پنجره بزرگ با مشکی پرده کنار تخت، سبدی برای حیوان خانگی من (برده هایش) به تخت رفتم و دراز کشیدم و به تخت نگاه کردم

یک تخت بزرگ که همه چیز سیاه و سفید است. مدتی بود. من حیوان گنگ نداشتم. حوصله ام سر رفته بود

. صفحه 1

لطفا به من اجازه دهید تا خودم را معرفی کنم. آوا بهرامی هستم تنها فرزند محمد بهرامی ساکن بندرعباس. من 17 سال سن دارم. چند روز دیگه 18 ساله میشم به من می گویند مرغ استاد چون پدرم از بچگی به من استاد شدن را یاد داده است. من رابطه خاصی با بردگانم ندارم. چون

صدای

درب خانه کیست؟

“آوا، می خواهم با تو صحبت کنم.

” صدای پدرم بود. نفس عمیقی کشیدم و به سمت در رفتم. در را باز کردم و گوشه ای ایستادم تا او وارد شود. اومد داخل و من در رو بستم

پدرم به سمت تخت رفت و به سبد کنار تخت نگاه کرد و گفت
:
برای سبد خالیت برنامه ای نداری

؟

نهاو علاقه مند است،
– خوب!
– من هم به شما پیشنهاد دادم
– مجبورم؟
– در واقع، ما باید تمام اعضای جامعه را که شرکت ما از ما می گیرد محدود کنیم
. آیا باید با او مهربان باشم؟ الف-
گویی غلام بودن چهره پنهانی است، آن مرد غریب است و نه، تو باید عادی باشی جوجه ارباب من.
به سمت تخت رفتم و روی آن نشستم . سرم را برای پدرم تکان دادم و لبخند زدم. اسباب بازی جدید خیلی خوب میاد

 

 

 

 

-آوا فقط یادت نره زیاد دور نشو خوش بگذره من میرم یه مدت میرم نیویورک فردا میاد بعد از امضای قرارداد اون تا پایان قرارداد می ماند. در واقع، او همان روز صبح سر کار می رود.

آلیا: الان که کار تموم شد، فعلا باید برم سر کار، پس همینجا بمون خداحافظ – باشه،

نگاهی پدرانه کرد و گفت

بهتره مواظب سلامتی خودت باش

، سری تکون دادم، پدر بلند شد

– من می روم، به زودی برمی گردم. خداحافظ جوچه ارباب.

دانلود رمان جوچه ارباب | صفحه 2

با عرق سرد از خواب بیدار شدم، احساس کردم کثیف شده ام، مستقیم به حمام رفتم و هنوز صدای جیغ می شنیدم. سریع وارد حموم شدم و 10 دقیقه با آب سرد دوش گرفتم و حالم بهتر شد. چیزی برای پوشیدن نیاورده بودم:-(

برای همین برهنه از حموم بیرون رفتم، آب از بدنم چکه می کرد، رفتم سمت کمد مخفی کنار دستشویی که همرنگ کاغذ دیواری مشکی بود. اتاق را با طرح های گل میخک طلایی باز کردم یک بلیزر و یک شلوار مشکی در آوردم و امروز پنج شنبه است دانشگاه ندارم تا راحت باشم اما فردا باید می رفتم تهران بخاطر دانشگاه من دانشجوی روانشناسی عجیبه

لباسامو پوشیدم آروم رفتم سمت در بازش

کردم

کاملا باز شد با چشمان خندانش و نیش هایش تا گوش هایش باز به من نگاه می کرد. مشت زدم تو شکمش خم شد

. این چه کاری بود، دختر خیلی سنگین است!

-همین، امروز صبح باید چیکار میکردی که منو بترسونی؟

– این پسره از طبقه پایین اومده، چرا میای پیش بابات؟

-خب من برم تهران خوب میشم کدوم پسر؟

– اونی که قراره اربابش بشه تا بقیه بدبخت نشن.

ابروهایم را بالا انداختم و به صورتش، چشمان سبز، موهای مشکی جذابی که تازه کوتاه کرده بود نگاه کردم

– چی نگاه میکنی

– بریم

#از آدرین#

نمیدونم چطور یکدفعه تصمیم گرفتم به اون مردا بگم در مورد گرایشم، اما پشیمان نشدم. نیازهایی هم داشتم که جدا از کار باید برایشان وقت بگذارم. وقتی در سالن منتظر بودم خیلی فکر کردم اما به نتیجه نرسیدم. صدای
پای دو نفر

می آید.
| صفحه 3

آدرین#

سرم را به سمت راهرو چرخاندم، دختری با چشمان مشکی که به اندازه چاقو تیز بود و موهای بلندی که تا بالای زانوهایش می رسید، پوست سبزه و جذاب ترین لب های کوچکی که تا به حال دیده بودم، اما بدون هیچ لبخندی. لب هایش فقط یک خط مستقیم بودند، مثل یک گربه وحشی که انگار طعمه اش هستم به من نگاه می کرد.

آب دهانم را قورت دادم و به چشمان مرد کنارش نگاه کردم. بعد فهمیدم این همون دختریه که قرار بود با من باشه شد
.

. ..

انگشتشو گذاشت روی دهنم و مانع

ادامه دادنم

دستم را در موهام فرو کردم و کشیدم کنار. به اتاق رفتند. من آنها را دنبال کردم. وارد اتاق شدیم. یک اتاق سفید با یک میز چوبی روی آن قرار داشت. مردی میانسال بود با کت و شلوار مشکی. دختر کنار میز ایستاد. و چند برگه را امضا کرد. رفتم سر میز و قرار گذاشتم. قرار ملاقات به مدت پنج هفته بود. اخمی کردم و به مردی که فکر می‌کردم وکیل است گفتم: وقت ملاقات

کوتاه است

. بابا چند روزه تا خونه بشم

سرمو به دختره تکون دادم

– سروش برو کارایی که گفتم رو انجام بده

بهم اشاره کرد

-قرارداد رو امضا کن و بیا تو اتاق من طبقه دوم.

سرم رو تکون دادم، اسمش رو روی برگه نگاه کن. لبخند بزرگی روی تمام صورتم زدم آوا بهرامی (بیچاره 🙁 )

سروش-اوه اوه اوه
چطور تحمل میکنی این همه وقت خوب سلام من
سروش
هستم
رمان جوچه اراب صفحه 4
آدرین#
به برگه ها نگاه کردم هیچی پیچیده به نظر می رسد (آلیا: وقت دارم عکس برگه ها را بفرستم)، اسمم را امضا کردم و به مرد دادم، آروم از اتاق خارج شدم و به سمت پله رفتم. رفتم بالای راهرو، طلایی بود و براق یک اتاق در انتهای راهرو بود و سه اتاق در طرف دیگر
یکی از درها را باز کردم هوا تاریک بود
با موهای بلوند و چشمان آبی به من نگاه کرد و به آرامی به اتاق انتهایی اشاره کرد. از راهرو
سرم رو تکون دادم
– ممنون

 

 

 

 

 

دختره از پله ها پایین رفت کت و شلوارم رو مرتب کردم و به سمت اتاق حرکت کردم

####

آوا #

میخواستم بیشتر به پسر نگاه کنم اما تنها چیزی که میتونستم ببینم چشمای آبیش بود برگها رو امضا کردم و سریع اومدم تو اتاق. تصمیم بگیرم با اسباب بازی جدیدم چه کنم. پدر همیشه می گفت (در اولین ملاقات ها به رختخواب نرو) اما من می خواستم بروم. سرم را تکان دادم و افکارم را جمع کردم. یک بازی برای امروز کافی بود.

دانلود رمان جوچه ارباب صفحه 5

چند شمع روشن کردم و به الینا گفتم برو و آن پسر را بیاور. برای امروز برنامه داشتم چند دقیقه بعد صدای در زد. لباس هایم را با یک عبای قرمز و یک شلوار مشکی عوض کرده بودم. موهایم را پشت سرم روی صندلی کنار تخت گذاشتم. نشستم و گفتم

– بیا داخل

در باز شد، چند ثانیه به خودم فرصت دادم تا نگاهش کنم. چشمان آبی او نزدیک به سبز است. کتش مشکی با کراوات است. من بدم نمی آید که با او بازی کنم، حداقل امشب.

-بیا
با تردید جلو رفت

و ادامه داد.
شما فقط حق دارید 5 سوال از من بپرسید. سوالات بی خودانه اجازه ندارید روی تخت بیایید. اجازه ندارید در سبد کنار تخت بخوابید. آیا چیزی برای گفتن دارید؟

زبونش بند بود انگار تعجب کرده بود با صدای آهسته گفت

نمیخوای اسم منو بدونی؟

– نه، من به تو می گویم “توله سگ”. لباست همیشه تو کمد منه باید تغییر کنی وقتی خواستی بری ده دقیقه قبل به من خبر بده. سرش

را تکان داد.

– چی!! بله، بله، من می مانم.

– پس همین الان شروع می کنیم. بش، این موضوع باعث ناراحتی من می شد

– شما را چه صدا کنم؟

-خانم یکی از این دوتا

میدونستم قیافه ام زشته شاید بهتر بود یه لبخند بهش میزدم

دستمو تو موهاش فرو کردم و میدونم همیشه موهاشو تو لباسم درست کرده بود موها تا یقه کتش بود، با تعجب به من نگاه می کرد. خندیدم

– توله سگ ساعت 19:31 برو تو اون اتاق دوش بگیر، به اتاق اسباب بازیم اشاره کردم، سرش رو تکون داد

خیلی خوبه، بهتره جوابمو بدی –

آره

صداش خشن و وسوسه انگیز بود،

باشه، از اتاقم نرو. اتاق تا خودم بیایم

ادامه رمان ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک

21 دیدگاه دربارهٔ «دانلود رمان جوجه ارباب»

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

در سایت عضو شوید

اگر عضو هستید از اینجا وارد شوید.

برای بازیابی رمز عبور از اینجا اقدام کنید.