دانلود رمان هیچکسان

دانلود رمان هیچکسان

درباره پسری به اسم بهراد است که متوجه حضور نیروهای منفی در اطرافش میشه و تصمیم میره به کسی که با جن ها ارتباط داره مراجعه کنه تا …

دانلود رمان هیچکسان

من در خانه دراز کشیده بودم.
به بادبزن سقفی نگاه می کرد.
وقتی بچه بودم، همیشه فکر می کردم طرفدار پیدا می کنم.
و مغزم را خراب می کنم.
اوه…
خوب، این فکر خوبی است. حالا فکر می کنم…
من احمق بودم و منتظر سورن بودم.
با هم درس بخوانیم. البته.
شما نمی توانید نزدیک کریسمس درس بخوانید و ما نمی توانیم…
هر بار که دور هم جمع می شویم، تنها هستیم.
چیزی که به آن فکر نمی کنیم.
داشتم فکر می کردم.
صدای زنگ را شنیدم.
به سرعت رفتم و در را باز کردم.
دانلود هیچ کس در صفحه ۱.
سالم
من می مکم – – چرا اینقدر دیر کردی – –
چه احساسی داری؟
پورغلامی: حوصله ام سر رفته است
برای پیاده روی به شهر رفتم.
به آشپزخانه رفتم تا چای درست کنم.

پورناظری: وقتی از فروشگاه های شهروند بازدید می کردم،
اخیرا.
فروشگاه اسباب بازی افتتاح شد
نام
او همه عروسک هایش را جا گذاشت.
شما واقعا بی کار نیستید.
وقتت را صرف چه چیزهایی می کنی؟
پوران درخشنده
به چه عروسکی “روبین” می گویند؟”

الاغ.

چه میدونم… سورن
با خنده گفت: نه بابا
اصلا عروسک بهراد رو نداشت. حالا حدس بزنید
که اسمش را نسترن گذاشت؟
– من هیچ علاقه ای به حدس زدن در این مورد ندارم.
خرس.
سورن: خب من خودم میگم…
سن انتخابی! نتیجه این بحث چه بود؟
دانلود رمان هیچکسان صفحه 3 –
خوندنش
عالیه .
سورن: هیچی… سر کلاس همونطوری گفتم مسعود گفت
چرا
گوشیتو جواب نمیدی
سورن
: خاک بر سرت. به هر حال
بهش زنگ بزن
– باشه … ببین فقط یه مشکل داره … موبایلم
هم خرابه . گوشیتو بده
تا باهاش ​​تماس بگیرم
سورن در حالی که موبایلش را از جیبش بیرون می آورد
گفت:
احتمالا تا چند روز دیگر خبر می رسد که بهراد
از گرسنگی مرده است!
-نگران نباش به اونجا نمیرسم…سلام مسعود.

 

دانلود رمان هیچکسان صفحه 4
چطور هستید؟ با من کار کردی
؟ مسعود: با گوشی سورن تماس گرفتی؟
– آره… مال من افتاد تو چای.
مسعود: خداحافظ… زحمت کشیدی… ولش کن
. می خواستم بگویم فردا
شب بیا اینجا.
فردا شب چه خبر؟
تجهیزات جانبی.
مسعود: میخوام سورپرایزت کنم.
به طور جدی؟

دانلود رمان هیچکسان صفحه 5
مسعود: نه بابا… شوخی کردم. گفتم
مهمونیه تو هم … خوش بگذره
.
-نه آقا…من از جاهای شلوغ خوشم نمیاد
…میدونی؟!
مسعود: خفه شو، داد نزن… یادت نره بیایی.
مسعود چال بازی در نیار. آنقدر کار دارم
که
وقت نمی کنم خودم را نوازش کنم.
مسعود خندید و گفت: میخوای خودتو بسوزونی؟ یعنی
دقیقا کجا؟ مهم نیست
. ولی خدایا اگه نیایی ناراحت میشم.
– بابا… الان کی هستن؟ مسعود: بقیه…
– همه یعنی چی؟
مسعود: یعنی همه ی خانواده ی پدر و مادرت و

دانلود رمان هیچ کس
خاله و دایی و
برای من کافیه که ول کنم.
– اوه … اوه … همون سه گزینه اول برای منصرف کردن
مسعود : تو بیا پیش من … باور کن
هیچکس به تو کاری نداره .
-همین…چرا بیام
وقتی میدونم جایم نیست؟
مسعود:به خاطر من گفتم بیا. علاوه بر این، اگر
من بودم که شما را دعوت کردم
برای دانلود رمان هیچکسان صفحه 7 رو انجام ندادم
چون میدونم همه
با شما دشمنی دارن. اما
این پیشنهاد من نبود.
– پیشنهاد کی بود؟
مسعود:مهم نیست…تو بیا…به خاطر من…
یه لحظه خندیدم:چه عاشقانه گفتی…
مسعود:خیلی ​​بی رویی…فقط یادت نره بیای !
خداحافظ.
– باشه … فعال …
مسعود ژنرال … اما اختلاف سنی ما
زیاد نیست .
مادربزرگم دست از کار کشید و در سنین پیری تلاش

نکرد اما
به نظر من این کار بسیار خوبی بود زیرا مسعود
از معدود کسانی است که

رمان هیچکس را دانلود نمی کند.
خانواده ای که به من خوبه… در واقع رفتارش در خانواده
با رفتارش با من
کاملا متفاوت است
. تو خانواده همه
مثل سگ باهاش ​​رفتار میکنن…اگه همه رو بکشه
همه ساکت میشن.
به کسی نمیگه…اما
با من مثل بقیه دوستانم رفتار میکنه
.
فکر کنم بخاطر اینه که خیلی باحالم
..
(
شوخی کردم
)
. میخوای بابا…
تو گوشم بلند حرف میزنی…
صدای مسعود هم مثل یابو. من خودم همه چیز را شنیدم
. . چه
خبر؟
حالا چی فکر می کنی؟

عروسی خر! چه می دانم هر چند وقت
یکبار دعوای خونشان
تمام می شود…
اینجور مهمانی دارند.
سورن: این یعنی نمیری؟
چرا می روم؟ مسعود قسم خورد که ما را دوست داشته باشد. هنوز

در حال دانلود رمان هیکاسان صفحه 10 داشتم به لحن مسعود
فکر می کردم
… واقعا عالی بود.
سورن: آره چرا نمیری؟… به هر حال همه
… خاله…
دختر خاله…
– خفه شو… اتفاقا من
اصلا نمیخوام برم.
سورن با لبخند گفت:بله میدونم…کاملا معلومه
…خب معلومه که
من و تو دیگه قرار نیست درس بخونیم زودتر برم
تا راحت بتونی من و تو دیگه قرار نیست درس بخونیم.برنامه
فرداشب
– آره حالا… زود برو… صبرت
سخت می شود
من خیلی کم به آن فکر کرده ام

دانلود رمان هیچکسان صفحه 11
سورن نزدیک در ورودی بود و گفت: فقط یادت باشد
آن تی شرت قرمز را بپوشی
تا شجاع باشی.
خواستم گلی براش پرتاب کنم ولی حیف شد
…به جایش صلوات فرستادم
!!!
من از این که بخاطر یک حماقت قدیمی اخراج شوم متنفرم
.
من در آن زمان جوان بودم. وقتی انسان جوان است، ممکن است
شخصی را دوست داشته باشد

. دانلود رمان هچکاسان صفحه 12
ممکنه بعدا نظرش عوض بشه…شاید حتی اگه
نسترن به من “نه” نمیگفت
نظرم رو عوض نمیکردم و بازم میدونستم
عاشق او بودم.من این کار را نمی کنم
میدونی… مهم نیست چون به هر حال
می روم آن طرف و گوشه ای می نشینم و
خیلی وقته تموم شده و من جوابمو گرفتم از آن زمان تاکنون کارهای زیادی انجام داده ام
. ولی الان یه کم میترسم… مبادا
دوباره ببینمش و نظرم عوض
بشه البته فایده ای نداره چون نظرش
عوض نمیشه!
در همان زمان به من گفت که من برای او غیرقابل تحمل هستم،
شخصیتم
را از دست نداده ام. من به او حق می دهم… من کسی هستم که

رمان هیکاسان صفحه 13 را دانلود می کند من آن
آدم
زیبا و ثروتمند و ایده آلی که او می خواهد نبودم و نیستم.
کاش قبول نمیکردم برم الان نمیتونم انصراف بدم
. شاید
دارم خیلی سخت میگیرم
با کسی صحبت نکن اما کاش به همین سادگی بود اگه
بابام بخواد چی
با من درگیر شود چه؟ البته نمیتونم ساکت بمونم
ولی نه… ارزش

دانلود رمان هیکاسان صفحه 14 نداره
بهتره
چون یه شب
اعصابمو بهم ریختم.
… تا فردا شب یه کاری می کنم.
حدود ساعت 12 شب بود. خیلی خسته بودم با اینکه
اون روز
کار خاصی نکرده بودم .
میتونستم بدون قرص و
چیزای خاص دیگه راحت بپرسم. من عادت ندارم روی
تخت یا جای
خاصی بخوابم. من از تخت متنفرم چون همیشه
از تخت می افتم
. باید ردش کنم اصولاً در هر کجا
در خانه غش می کنم، همان جا

رمان هیچکسان را دانلود می کنم صفحه 15
می خوابم. آن شب طبق معمول
جلوی تلویزیون نشستم. می خواستم
فردا صبح زود از خواب بیدار شوم،
بنابراین
ساعت را روی ساعت 7 صبح تنظیم کردم
. صبح زود
در خواب صدای اذان را شنیدم و از خواب بیدار شدم
متوجه شدم که
اولین خواب
دو نفر را نزدیک صبح دیدم
بعد از چند دقیقه
صدای آنها را می شنیدم.
آنها به یکدیگر می گفتند: “بیا ساعت را قلع و قمع کنیم،
بیا
کمی آن را به هم بزنیم.” فقط
چند ثانیه صدایشان را شنیدم. در رویا
دانلود رمان هیچکس صفحه 16
نگران بودم که صبح نخوابم و نتوانم
من از اول صبح بد شانس بودم
به کتابها بیندازم
. کم کم خوابم برد.
با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار شدم. سریع
صدا رو خاموش کردم
. از صدای زنگ متنفرم بعد از چند ثانیه
نگاهی
به ساعت دیواری انداختم. بابا ساعت
هشت و نیم!!!
یک ساعت و نیم بعد زنگ زد. یک لحظه به فکر
دانلود رمان هیچکسان صفحه 17 افتادم
.

صبح…اما نه…ممکن نیست کسی ببینه،
دوست ندارم حتی بهش فکر کنم…مطمئنم که
خواب بوده. بله…
بنظرم خواب بعد از اذان درست نیست.
از نگاهی به کلاس ها آماده شدم برای
رفتن به دانشگاه.
شب! بعد از اینکه
جلوی آینه به صورتم نگاهی انداختم… خدایا چقدر
احساس عادی دارم
.
خدا را شکر که این عدسی
نیز در دوران توسعه جوامع بشری اختراع شد. واقعا دست مخترع درد نکنه رنگ

دانلود رمان هیچکسان صفحه 18
چشمام
مشکیه ولی جالب نیست واسه همین
لنز آبی رنگی میزنم…شاید
اینجوری بهتر به نظر بیام! من هم
از موهای بلند متنفرم و مطمئنم که
اصلاً از آن خوشم نمی‌آید، به همین دلیل همیشه
موهایم را
کوتاه می‌کنم و همیشه بلند می‌کنم … چون وقتی موهایم را پایین می‌آورم
در صورتم افتضاح
به نظر می‌رسم .
وقتی به دانشگاه رسیدم، به اطراف نگاه کردم
سورن را
پیدا کن نمیدونم چرا بعضیا
اینقدر خودشونو تو دانشگاه گم میکنن
!!!
دانلود رمان هیچکسان صفحه 19
ب. آیا این همه خودنمایی با خودفروشی لازم
واقعا جای افتخار است
؟ سالهای اول را
از شصت فرسخی می توان شناخت.
البته صد رحمت بر آنها… چشم و گوش بسته است
. نگران نباش…
وارد ساختمان دانشگاه شدم تا شاید
سورن را آنجا پیدا کنم. جلوی
کلاس ایستاده بود. با دیدنم سریع اومد سمتم
…نگاهش نگران شد

دانلود رمان هیچکسان صفحه 20
سورن:فکر کردی همه مثل خودت بی ادبن!
می آید.
سورن: بهراد بدبخته، می خواد بره
امتحان جرم شناسی!
همین که اینو شنیدم قالب رو خالی کردم.
جدی میگی؟ حالا باید چه کار کنیم؟ بریم باشگاه؟
سورن: نه الاغ! در جلسه قبلی که من و جنابعالی
داشتیم گفته شد که
همه در این امتحان شرکت کنند. در میان ترم تاثیر می گذارد
.
تفاوت در چیست؟ من و تو هیچی نخوندیم…
همون لحظه ای که من و سورن داشتیم
با هم صحبت میکردیم چند تا
از دخترای کلاس از کنارمون رد شدن و احوالپرسی کردند
.
من خیلی آرام جواب دادم و سورن

به آنها سلام کرد Page 21
و رفت.
چرا ما را سالم می کنند؟
-خفه شو، منظورم اینه که اصول مرد باید
برای زن سالم باشه!
نشنیده ای که زن ها حرف اول را می زنند؟!
سورن: یعنی اگه سالم بهشون نمیدادن
سالم بهشون میدادی؟ البته
نه! من به اینها چه کار دارم؟
سورن: پوف… ولش کن بابا. من اشتباه میکردم. تست

و دانلود رمان هیچکسان صفحه 22
چه کنیم؟
بیایید امتحان بدهیم، شاید چیزی از آن بیرون آمد
– در هر صورت صفر خواهیم بود
.
سورن با اشاره تاید سری تکون داد و با تمسخر
گفت:
منطقیه.
با هم وارد کلاس شدیم.
حوصله سلام و علیک نداشتم و
حوصله مراقبت از دیگران راسورن، که
به خاطر امتحان
بد به نظر می رسید همکلاسی های محترم .
دانلود رمان هیچکسان صفحه 23
در کلاسی
که من کال را اشغال کرده بودم در صندلی خود بنشینید. من و سورن باید
جایی برای خودمون

وسط پیدا میکردیم .
بعد از چند دقیقه معلم آمد. من از اول
به این استاد نوربا
احساسی داشتم .
فکر کنم خیلی از من خوشش نمیاد
. وقتی داره درس میده
حتی به سمتی که من نشسته ام نگاه نمی کند
. فقط امیدوارم در تقلب موفق باشم!
در همان دقایق اول تردید نکرد و
. درماندگی بچه ها نمی توانست
به او بگوید… حتی
برگه های امتحانی را پخش کرد
سوالات احمقانه و گمراه کننده قلدر کلاس
مانع او نشد. امروز
دانلود رمان هیچکسان صفحه 24
خدا در اصل به من بگوید که حالم چگونه است.
من و سورن مثل احمق ها به کاغذ نگاه میکردیم
. حتی

بداهه به ذهن ما نمی رسید.
ما منتظر یک
فرصت مناسب برای شروع عملیات کلاهبرداری هستیم. سورن
هم مثل من
بسته بود و نمی شد به جایی برد. داشتم
فکر میکردم
از کی تقلب کنم اون سورن برگه یا باغ

دانلود رمان هیچکسن صفحه 25:
دستتو از پایین نشون بده
. اکنون
نشون بده ایستاد و کاغذ خودش رو گذاشت
… عجب
که معلم بفهمد به من اشاره کرد که
در مورد روش بنویسم. سریع
شروع به نوشتن کردم. نزدیک بود چشمامو از دست بدم
! سورن
کارت یه دختره رو از زیر دستش کشیده بود. فکر کنم
اسمش «سیما» بود
… یا همچین چیزی.
او هم عصبی بود. دیدیم اگه
یه دقیقه دیگه صفحه رو نبینیم
صفحه رو تکه تکه میکنه

دانلود رمان هیچکس بهش داده صفحه 26
. فکر می کنم این آقا در این لحظه
نوربا فهمید که
ما چه کار می کنیم. از این طرف به ما نگاه می کرد
. در آن لحظه، هر چه بود، به همین دلیل
بیشتر و بیشتر
فکر می کردم، هیچ راه دیگری برای تقلب به ذهنم نمی رسید،
شروع به نوشتن کردم . سورن همچنین اضافه کرد که او
فاقد هر کدام است
دانش و درک در این درس و
نوشته های من را بارها و بارها کپی کردم
.
نوربه کاغذهای ما را جمع کرد و
کنار میزش ایستاده بود و
مرتب می کرد.
نوربه: خب بچه… میتونی بری کلاس.

دانلود رمان هیچکسان صفحه 27
همه گفتند خسته نباشید و بلند شد
که دوباره گفت:
فقط… یوسفی و ماکان بمانند!
سکوت در کلاس حاکم شد. احساس کردم
فشار خونم پایین اومد
یواشکی فشار آورد و به سورن گفت: تو خیلی بی معرفتی، داری تقلب می کنی.
. باید
بفهمی
دانلود رمان هیچکس صفحه 28
سورن: پس چی؟ میخوای سرمو بگیری؟ – نه
بدبخت، فقط مفتی،

مفتی آبرومون رفت.
من و سورن مثل مرده های تحقیر شده ایستادیم تا
معلم بیاید. داشتم
در ذهنم پشیمانی های تو را مرور می کردم که
به ما اشاره کرد
که جلو برویم.
سورن قبل از اینکه حرف بزنه
گفت: استاد باور کن
ما درگیر یه سری مشکلات بودیم وگرنه درس
برامون
خیلی مهمه…
نوربه بدون توجه به سورن دست از حرف زدن کشید و
برگه های بچه ها رو
برد سمت ما و گفت : اینو بگیر و اصلاحش کن
، من واقعا
رمان هیچکس رو دانلود میکنم
.
میکنم , خودم
تصحیحش میکنم
.
یه لحظه به سورن نگاه کردم و دیدم
او کمرنگ لبخند می زد،
من تقریباً از خنده منفجر شدم، اما جلوی آن را گرفتم.
از کلاس اومدیم بیرون و وارد سالن دانشگاه شدیم
.
چه خوب که سریع صحبت کرد وگرنه شروع به التماس می کردم
!

دانلود رمان هیچکسان صفحه 30
سورن:دقیقا دیدید که رفتم
مراحل مقدماتی.
– لابد وقتی کاغذهای خودمان را تصحیح می کند
می فهمد چه
اشتباهی کرده که اوراق دیگران را هم به ما داده است.
سورن: بله… من اساساً روی کاغذم ادرار کردم.
همینطور که داشتیم حرف میزدیم سیما با
یکی از دوستانش
شوخی کرده بود ؟ سورن:
باهات شوخی کردم؟
سیما با حالت طلبکار گفت: متاسفم برات
دانلود رمان هیچکسان صفحه 32
و گفت: آقای یوسفی من با شما هستم شما
کاغذ مرا از زیر
دستم کشیدید!
سورن: اوه… واقعاً شرم آور است، اما دانلود رمان از هیچکس
تقلب است صفحه 31
شوخی نیست
!
سیما: حالا هر چی باشه! کارتون خیلی زشت بود
سورن: گفتم حیف شد، حالا خداحافظ.
سیما سرش را به نشانه پشیمانی تکان داد و
با دوستش رفت.
سورن: از من انتظار داشت که بگم گند خوردم! نه،
روی کاغذش
خیلی چیزها نوشته بود …
– کاغذ قحطی بود، این را کشیدی؟
یه نفر دیگه بود که من دریغ نکردم…
توجه سورن
: اگه تو

داشت، اون دوست چطوری بهت نگاه میکرد؟ نه، من
به گفته های شما
توجه داشتم .
سورن: وای خیلی گیج شدی! اما فکر می کنم
از شما خوشم آمد
از شماست.
وای
سورن: اسمشو میدونی؟
– نه، گفتم که نگاه نکردم. توقع داری
در نظر
مردم تحقیر بشم؟!!!
سورن: تو چقدر سختی؟ نگاهی به وضعیت فعلی.
دانلود رمان هیچکسان صفحه 33
– بهانه بدتر از گناه …
سورن : غصه نخور بابا … بگو نمی خوام اسمشو بدونم
.
چرا اینجوری میکنی؟ – چطور؟ خودت گیر کردی!

سورن: پوف… مهم نیست.
با سورن به سمت پارکینگ دانشگاه حرکت کردیم.
هنوز به ماشین نرسیده بودیم
که سورن آهسته گفت: اونجا
…اونجا…
کجا؟

دانلود رمان هیچکسان صفحه 34
– سورن کنار اتاق نگهبانی را ببینید.
پس چی؟
دختری که به تو نگاه می کرد پرشیا دارد.
مسافر اگه چیزی دیدی بگو سوار یه چیزی بشم
سورن: که
الان چیکار کنم؟
خر
سورن: از آن لذت ببرید.
شانس فقط یک بار در خانه شما ضربه می زند
– آیا فکر می کنید چون طرف مقابل
یک نگاه کوچک به من کرد، یعنی
او عاشق من شد؟ واقعا مسخره است…
سورن: نه احمق… نگفتم برو باهاش ​​ازدواج کن!
گفتم اگر او
لایک داره برو دوستش یه فیضی هم

دانلود رمان هیچکس برو به صفحه 35
. نمیخوای
اسمشو بدونی؟ نه دستت درد نکنه
با سورن سوار ماشین شدیم و رفتیم. البته در مورد ماشین
چی
بگم؟ بیشتر شبیه لگن است. غرور
سیاهی که به قیمت
جانم تمام شد. خیلی خوب میشه اگه بتونم عوضش
کنم
سورن شیمیدان
: اوه… صبر کن… صبر کن، اون دخترا رو سوار کن
.
دخترا سوار ماشین شخصی نشن
دلت رو صابون نزن.
هر وقت سیبیلی چاق دیدی به من بگو بغلش کنم.

دانلود رمان هیچکسان صفحه 36
سورن: خیلی سخت گیر هستی اگر
شما می خواهید چنین تجارتی ایجاد کنید
از گرسنگی میمیری…
– نه نترس…
سورن نزدیک ترین دوست من است. او حرف های بیهوده می زند
، اما
واقعاً هدفی ندارد. بیشتر حرف هایش شوخی است. از
نظر خانواده
مثل من با پدر و مادرش مشکل دارد اما فرقش
با من بچه است

. صفحه 37
دلیل دارد اگر پدرش بمیرد همه چیز را به ارث می برد (
البته با فرض اینکه
از ارث محروم نباشد! چهره نسبتاً خوبی دارد،
چهره نسبتاً خوبی دارد. رنگ موهایش
و او مشکی هم هست…ولی همیشه از رنگهای دیگه
برای موهاش استفاده میکنه
آیا کال خیلی به مد و این چیزا اهمیت میده.دوست
داره
برای اولین بودن در هر مد
وام و وام
سورن وسط راه پیاده شد و
از من خداحافظی کرد.
حوصله کار کردن نداشتم به خانه برگشتم . خانه من
جایی در اطراف شهر
قرار دارد . ما یک محله آرام داریم. ترافیک کم است
. در

دانلود رمان هیکاسان صفحه 38
تو کوچه ما خونه کمه چون بیشترشون
باغه و تو هر کدوم
ویلایی ساختن که اکثرا صاحبش
اینجا زندگی نمیکنن.
زشت ترین خونه هم مال منه…متاسفانه…فکر کنم قسمت ناجور
این کوچه
باشه . البته این خونه رو با هزار
اسمم خریدم. از نظر
من بدبختی خریدم. تنها امید من این است که حداقل نام
سازه بسیار عجیب باشد. دارای سه اتاق در کنار هم
با
درهای
داخلی
با هم هستند. هر کدام از آنها یک در از بیرون دارند و
می توانید
از این طریق وارد آنها شوید. یکی از اتاق ها که بزرگتر است
ب
نام دارد . بیرون از خانه
از اتاق نشیمن استفاده می کنم و یکی از آنها اتاق خواب
کنار
اتاق خواب است که یک راهرو تاریک است که انتهای آن
حمام است! کال
، فکر می کنم حمام
ترسناک ترین قسمت خانه من است. جنب سرویس بهداشتی
آشپزخانه و در انتهای حیاط سرویس بهداشتی نیز وجود دارد
… مطمئنم این خونه هست

. صفحه 40
را مهندس ساخته نبود وگرنه اینقدر طراحی نمی کرد
. تمام
اتاق ها، علاوه بر آشپزخانه، در یک راستا هستند
!
وقتی وارد خانه شدم احساس نمی کردم
وسط اتاق هستم.
از نشستن در خانه با لباس متنفرم .
فکر کنم کثیف باشه
اصلا این یعنی چی !
داشتم به شب فکر می کردم.
از
پیوستن دوباره به خانواده به نوعی ناراحت بودم . دو سه سالی می‌شود که
تقریباً با همه خانواده‌ام
به جز مسعود دعوا کرده‌ام.
برای رهایی از این حالت مرده متحرک

دانلود رمان هیچکسان صفحه 41
رفتم
دوش گرفتن. البته در مورد دوش چی بگم… این دوش تو حموم هم
یادم بیاد چیه
درست میکنه
مغز شما ذوب می شود همیشه یادم میاد براش دوش بگیرم
!
وقتی از حموم اومدم بیرون مغزم
کاملا آویزون بود برای همین
مثل همیشه جلوی تلویزیون خوابم برد.
بیدار شدم
ساعت پنج و نیم بعد از ظهر بود که از خواب بیدار شدم . احساس می کردم دارم
از گرسنگی می میرم.

دانلود رمان هیچکسان صفحه 42
رفتم یه چیزی بخورم. داشتم
فکر میکردم
امشب چی بپوشم!
شاید زیاد مهم نباشه آیا آنها کین هستند؟
باید فکر کنم ببینم چی دوست دارن! بله، اگر
آنها دوست داشته باشند، من برعکس عمل می کنم. تا جایی
که من به یاد دارم، نسترن از
پیراهن مشکی متنفر است. بابام هم
همینطوره… با توجه به
یاد عزاداری و این چیزا هستن.
باید روی این موضوع تمرکز کنم.
قبل از آن باید با مسعود صحبت کنم. یادم اومد
گوشی خرابه و

دانلود رمان هیچکسان صفحه 43
ب.
من از این 1100هایی که داشتم یه موبایل قدیمی داشتم
… احتمالا باید تو کمد باشه.
بله… بالاخره پیداش کردم. سیم کارتم را گذاشتم
و
به مسعود زنگ زدم.
الو مسعود… خوبی؟ آیا مهمانان هنوز نیامده اند؟
مسعود:آقا…فقط علیرضا اومده بقیه
چند دقیقه دیگه میرسن
.
من بالاخره میام
اه…خب زنگ زدم پس من مسعود
:میخوای تحت تاثیر قرارشون بدی؟

دانلود رمان هیچکسان صفحه 44 – یه همچین چیزی فقط یه سوال که
مثل پشه
برام پیش اومده
. وقتی از در بیرون آمدم سلام کنم؟ مسعود
: نه خداحافظ
!
– مسخره است، منظورم این است که اگر آن را به کسی بدهم به
نظر شما کسی جواب می دهد؟
مسعود: بهش بده، هر الاغی که دوست نداشته باشه
جواب نمیده.
با اینها برخورد نکنید.
ممنون… امشب میبینمت.
مسعود: باشه… فعال.
دانلود رمان هیچکسان صفحه 45
اولین خبر بد اینکه علیرضا هم اومده. پسر خاص
فامیل…

خود را بیش از حد یک فرد می داند. به همه نگاه می کند
. او به این امر دستور می دهد
و این … حسودی می شود … فقط
پارس می کند و
عصبانی می شود ، بدترین قسمت داستان این است که
همه او را دوست دارند
! دوست دارم مسعود همیشه عذرخواهی کند
. آه… این
به من احساس خیلی خوبی می دهد. البته مسعود حال و هوای همه را می گیرد… من
عاشق این
نگرش هستم.
حدود یک ساعت تا حدود
7 بعد از ظهر به موسیقی گوش دادم. با توجه به

دانلود رمان هیچکسان صفحه 46
که تقریباً به زودی هوا تاریک می شود، فکر کنم
تا الان همه آمده اند
.
کم کم آماده شدم. تی شرت مشکی
و شلوار ساق خاکستری پوشیدم
یه تی شرت مشکیمثل همیشه موهامو بالا انداختم… کناره های
موهام کوتاهه و
کار زیادی نمیخواد. وسط و جلوی
موهام هم بلنده…
بلندتر. منم همینطور دوست دارم

رمان هیچکسان صفحه 47 رو دانلود کنم
البته از حالتی که میخواد سیخ بشه
ولی اذیتم نمیکنه. یه مقدار ادکلن با بوی سرد هم زدم
. من آنقدر این موضوع را مطرح نکردم که
پدر بوش بقیه را … در حالت متعادل. کاپشنم را پوشیدم
و
راه افتادم.
از ماشین هایی که جلوی خانه مسعود پارک کرده بودند
فهمیدم که تقریبا همه
مهمان ها آمده اند. این چیزی بود که من می خواستم، زیرا من به آنجا می روم و
حوصله ام سر
رفته بود
چاق با هر کی میاد ! اینجوری
زندگی سالمی بهت میدم به قول مسعود حرخاری
خاصه میتونه

رمان هیچکسن رو دانلود کن صفحه 48
جواب نده. به آیفون زنگ زدم
مسعود: کیه؟ باز کن بهرادام
بیا به موقع اومدی
در را برایم باز کرد و وارد شدم. وقتی
از پله ها بالا میرفتم
استرس داشتم. می ترسیدم با
بعضی ها روبرو شوم
. انگار یه بستنی تو دلمه
! قلبم تند تند می زد،
برای همین مکث کردم. چرا مردی؟
خیلی استرس گرفتی
احمق… میخوان سرت رو بردارن؟ مثل
تو…
آنها تو را نمی بینند… من این را فکر نمی کنم
ارتباط متقابل از بین رفته است

دانلود رمان هچکاسان | صفحه 49
. به در آپارتمان که رسیدم در را باز نکردم که
کفش هایم را در بیاورم که
شنیدم خاله مژگان به مسعود گفت: مگ بهراد.
دعوت کردی
مسعود هم جواب داد: خونه منه به نظرت
مشکلی داره؟
دوست دارم مسعود
بزرگ و کوچک را بلد نباشد.
همون موقع همه رو میگیره . از یک طرف پشیمان بودم که عمه ام
برای

دانلود رمان هیچکس آمده بود
ناراحت شدم. من دوست دارم حال کسی را بگیرم
… به هر شکل
ممکن!
در زدم و مسعود در را باز کرد.
سلام
مسعود: بله! سلام
همدیگر را بوسیدیم
در همین حین روی ماه
همدیگر و همدیگر را در آغوش گرفتیم . این حرکت هماهنگ نبود، اما
احساس می‌کردم
دیگران فکر می‌کنند که هماهنگ است
که طوری رفتار کنند که
هماهنگ شده است. حداقل از
طرف من عمدی نبود. مسعود
سالم علیرضا را محاکمه می کند، حالت چطور است؟
کاری کن که احساس راحتی کنم کال من و مسعود

دانلود رمان هیچکسان صفحه 51 ما
در مقابل افکار و خانواده مان
خیلی مودبانه با هم رفتار می کنیم چون
مسعود دوست ندارد
دیگران از رفتار او دلخور شوند و از او انتظار داشته باشند که
با همه اینطور
رفتار کند . با خانواده اش خیلی صمیمی نیست
و
او دلایل خاص خود را برای این موضوع دارد.
او را با اسم کوچک صدا کنند، یک لحظه حواسم پرت شد.
صرف نظر از اینکه کسی حواسش به من هست
یا نه، سلام دادم.
دانلود رمان هیچکسان صفحه 52
متوجه نشدم کی جواب داد کی جواب نداد. در واقع، من
اهمیتی نمی دادم.
مسعود به علیرضا اشاره کرد که بنشیند
. من هم رفتم
کنارش نشستم و دست دادیم.
?

علیرضا: ممنون، خوبی؟ امشب نمیدونستم
– تا دیشب نمیدونستم مسعود زنگ زد
و خواست
بیام…ببخشید عمو مسعود.
اسوال مسعود به بقیه خواهرزاده
هاش اجازه نمیده
و از دهنم پرید.
دانلود رمان هیچکسان صفحه 53

علیرضا واقعا؟ فکر کردم تصادفی اومدی اینجا
چون عمو مسعود
گفت.
آیا این خیلی تعجب آور است؟ علیرضا: بله، کمی.
خوب پس، به تعجب ادامه دهید.
علیرضا نگاه عاقلانه ای به من انداخت و
سیبی از
روی میز برداشت تا له کند.
کاش اینجا نمی نشستم اما چاره ای نداشتم
.

دانلود رمان هیچکسان صفحه 54
از سکوت علیرضا استفاده کردم و نگاهی انداختم
نگاهی به جمعیت انداختم.
کاناپه ای که من و علیرضا روش در
قسمت اول سالن

نزدیک در ورودی نشسته بودیم. همه
نشسته بودند
اطراف تلویزیون در قسمت اصلی سالن. خاله مژگان و دختر بزرگش نسرین
با هم نشسته بودند
و گپ می زدند. دایی محمد،
پدر علیرضا هم
مشغول خدمت به دهان دیگران بود. من نمی
دانم چرا این مرد
اینطور صحبت می کند؟ این مزخرف است! از این شخص است که
به

دانلود رمان توسط هیچکس فکر می کند،
همه چیز خوب پیش می رود.
او همه با یک سری
استدلال های نادرست از سیاست و اقتصاد صحبت می کند. خدا به
زن و بچه اش صبر بده. زن عمو
هم تو آشپزخونه بود و فکر کنم میرفت
مسعود داشت
منو نگاه میکرد کمک میکرد
. از صدای آنها می شد فهمید.
خاله مریم هم از خجالت
زیر چشماش میوه ها رو پاره میکرد و این حرکت خیلی عجیب بود
ولی نمیدونم چرا
او به حرکت خود ادامه داد. کال
خیلی زود میخندم…
نخور. یکی از
چیزهایی که سعی کردم جلوی آن را بگیرم این بود که
رمان
هیچکسان را
برای کسی دانلود
کنم
. اونجا بود یا نبود
خیلی براشون فرقی نمیکنه و به من توجه نمیکنن
. جای شکرگزاری هست
… اصلا تحمل سنگینی نگاهشان را ندارم.
من نسترن را نمی بینم. شاید نیومده… شاید تو
اتاق باشه… خیلی مهمه
نه. من دوست ندارم با او روبرو شوم. یکی از
هنگامی که
بسیار پاره و پاره شده است.

من خیلی بدم میاد کوان، پسر عموی مری ام. وقتی
میبینم فشارم
بالا میره…یا برعکس! آه،
این مرد چقدر ادعا می کند که خوش تیپ است؟
چشماش آبیه ولی به نظرم قشنگ نیست.
چشمای لنز من
از اون قشنگتره
شلوار گشاد و تی شرت های تنگ می پوشد
… نمی دانم چطور
می تواند در آن نفس بکشد! اصلا
این دو لباس ترکیب جالبی ندارند. فرد بالای سرش
یک روز تیپ مشابه می پوشد،
اما نه هر روز، همیشه، همه جا و در هر

دانلود رمان. صفحه 58
رسمی و
مراسم غیر رسمی! اگر این لباس را می پوشیدم
به من برچسب “روانی” می زدند
. (البته،
من همین الان این برچسب رو دارم) یکی از خصوصیات کیوان اینه که خیلی پاره شده و
موهای ریز و درشت
داره . با همه شوخی ها
سوار ون می شود
… اعصاب همه را به هم می ریزد… جالب است که وقتی
این
پسر بیچاره کمی سرد می شود همه
به خاطر او خودکشی می کنند
اما زمانی که من
در خانه پدرم زندگی می کردم تا اینکه

دانلود رمان هیچکس صفحه 59 رو
به قبله نبودم از دکتر خبری نبود.
یه نکته این وسط هست که
از مسعود مثل سگ
او جرات شوخی با مسعود را ندارد چون
که مرا تشویق می کند، او
می ترسد
مسعود اصولاً با هیچکس شوخی نمی کند، مخصوصاً در مورد
خواهرزاده ها
و برادرزاده هایش، اگر ببیند آنها زیاد حرف می زنند
، شما را می زند

ادامه ...

ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک

9 دیدگاه دربارهٔ «دانلود رمان هیچکسان»

  1. عالیه با اینکه ۲ سال پیش خونده بودم وقتی فصل چهار اومد از اول خوندم حیف فصل ۵ کامل نیومده اون ۱۷ قسمتی هم که اومده خوندنش آدمو تشنه اش میکنه و اینکه معلوم نیس کی میاد بقیش رو مخه

  2. سلام این رمان رو من خیلی دوست دارم چندین ساله ک هر چند وقت میخونمش . منتظر فصل ۵ هستم . امیدوارم نویسنده ی عزیز رایگان نشرش کنه واسه دانلودش مشکلی نیاشه

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای پشتیبانی میتوانید از تلگرام ، ایمیل یا فرم تماس با ما در ارتباط باشید

فرم تماس با ما

[contact-form-7 id=”3211″ title=”فرم تماس”]

برای بازیابی رمز عبور از اینجا اقدام کنید.

در سایت عضو شوید

اگر عضو هستید از اینجا وارد شوید.