دانلود رمان پدر هات من

دانلود رمان پدر هات من

درباره دختری که به همراه مادر و پدر ناتنی اش زندگی میکنند که دختر احساس متفاوتی نسبت به پدر ناتنی اش دارد اما پدر اینگونه نیست تا …

دانلود رمان پدر هات من

ادامه ...

پدر ناتنی هات من

چیزی اشتباه بود، اما در آن زمان احساس خوبی داشت. ولع، میل و احساس گرمی که باعث شد فراموش کنم چقدر مادرم را دوست دارم و باعث شد ناپدری ام را که قبلاً او را بابا صدا می کردم، معشوق ببینم.

ما خیانت را در تخت او، در خانه و در ماشینش انجام دادیم. تقریبا همه جا متعلق به اوست. حتی هر دوی ما به او تعلق داشتیم، اما این مدت طولانی نبود، زیرا چیزی قوی تر از هر دوی ما بدن ما را کنترل می کرد. روح ما را مورد هجوم قرار داد، ما را از این واقعیت که او ناپدری من بود و من دختری بودم که او تقریباً از هشت سالگی تا الان بزرگ کرده بود، کور کرد.

زندگی ما در ابتدا عادی بود. زمانی که با مادرم آشنا شد او یک فوتبالیست معروف در دانشگاهش بود. او بیست ساله بود و در خانواده ای بسیار ثروتمند به دنیا آمد. او به‌عنوان یک فوتبالیست با استعداد و خوش‌تیپ، به سرعت چشم‌های اطراف خود را به خود جلب می‌کرد، اما تنها به زرق و برق‌ترین گزارشگر، که مادرم بود، افتاد. او در آن زمان بیست و هشت سال داشت و هشت سال از او بزرگتر بود، اما این مانع از ازدواج آنها پس از فارغ التحصیلی نشد. او تازه طلاق گرفته بود و همه از او خواستگاری می کردند. من هشت ساله بودم.

پدرم مردی غیرمسئول بود و اعتراف می کنم، او فقط من و مادرم را به خاطر دختران دیگر از زندگی اش بیرون کرد. او مراقب من نبود؛ او به من اهمیت نمی داد بعد از طلاق او هیچ کمکی نخواست و بعداً در زندگی فهمیدم که او فقط از زیبایی و پول مادرم برای ثروتمندتر شدن استفاده می کند. او بسیار حریص و ثروتمند کثیف بود اما همیشه بیشتر می خواست.

این راهی بود که آن پسر وارد زندگی ما نیز شد. او شاهزاده ای جذاب بود. لبخند او دنیای مادرم را روشن کرد و من را نیز خوشحال کرد. او با من به عنوان یک پدر واقعی رفتار خوبی داشت و رابطه بین ما مانند یک دختر و پدر عادی بود.

من بیشتر از مامانم بهش وابسته بودم. او یک تاجر ثروتمند لعنتی بود و مادر من نیز ثروتمند بود، اما او فقط یک مجری تلویزیون و گزارشگر ورزشی بود. او باید برای تنها دخترش وقت داشته باشد اما این اتفاق نیفتاد. حدس می زنم چون او همیشه به دیو تکیه می کرد.

بله، او دیو گرین، مشهورترین مجرد و یک بازیکن کوارتر بک بازیساز بود. او بازی ها را کنار گذاشت تا روی شرکت های خانوادگی خود تمرکز کند و شوهر و پدر خوبی باشد.

برای من سخت بود که به او نیفتم. به عنوان یک کودک خردسال بدون پدر یا مادر به نوعی غیرممکن بود که از من مراقبت کند. مادرم همیشه سرش شلوغ بود و اصلاً به من فکر نمی کرد.

همه چیز به آرامی در حال حرکت بود و من در ابتدا متوجه نشدم که در حال سقوط هستم. من خیلی به او نزدیک بودم و او تنها بهترین دوست من بود. من خیلی به او اعتماد داشتم و همیشه از او راهنمایی یا نظر می خواستم که بین پدر و دختر بسیار عادی بود. با این حال، این که او پدر بیولوژیک من و من دختر او نبودم، رابطه بین ما شکل دیگری پیدا کرد. اما ما تا بعداً متوجه این موضوع نشدیم.

حدس می‌زنم خیلی خوش شانس بودم که او را در زندگی‌ام داشتم – ناپدری که با دخترخوانده‌اش رفتار بسیار خوبی داشت! این چیزی بود که من هرگز در مورد آن نشنیده بودم. من فقط از پدرهایی شنیدم که از دختران خود سوء استفاده می کنند.

اما حدس می‌زنم خدا دوست داشت که دیو را به من بدهد.

او با من خیلی خوب بود و همیشه وقت می گذاشت تا در درس هایم در مدرسه به من کمک کند یا به عنوان پدر با من معاشرت کند. او کاری را کرد که پدر و مادر واقعی من نتوانستند با من انجام دهند.

من در لیست اولویت های او بودم: شماره یک در لیست او. هر وقت با او تماس می گرفتم، هر کار مهمی را که انجام می داد کنار می گذاشت و پیش من برمی گشت.

یادم می آید زمانی که تب کردم و مادرم بیرون بود و مددکاران روز تعطیل بودند. او در میانه یک جلسه مهم بود که مانند معامله رویایی زندگی اش بود و همه آن ها را رها کرد تا سریع به خانه برود و من را به بیمارستان برساند. او بیش از حد محافظ بود، هرگز سر من فریاد نمی زد و هرگز مرا به خاطر چیزی تنبیه نمی کرد. من هم دختری مطیع بودم تا اینکه به سال آخر دبیرستان رسیدم. همه چیز ترک خورد و زیر و رو شد.

من دختر خوبی بودم با نمرات متوسط. چندان محبوب نیست اما عادی هم نیست. من زیبا بودم اما شبیه مادرم نبودم. او به طرز نفس گیر زیبایی بود اما من از او جذاب تر بودم. من سینه های بزرگتر و الاغ های بزرگتر داشتم. من داغ تر و جذاب تر بودم. بدنم جهنمی بود و چیزی که بیشتر چشم های اطرافم را به خود جلب می کرد این بود که تا به حال با هیچ پسری قرار ملاقات نداشتم. باکره! بله حتما. اما نکته این نبود مشکل این بود که فهمیدم با کسی قرار ملاقات نداشتم چون کسی مثل دیو را می‌خواستم. یک نفر خوش تیپ، گرم و حواسش به من. یک مرد واقعی و نه فقط یک ادم احمق در مدرسه من.

آن موقع بود که احساسات من نسبت به او شروع به رفتن به مسیر ناپایداری کرد که در خواب دیدم که او مرا می بوسد یا لمس می کند. خیلی خیس شروع به بیدار شدن کردم. او فقط 30 سال داشت و من 18 سال داشتم. من به دختری سکسی تبدیل شدم که برای خانم شدن فقط به دیک نیاز داشت، اما او اصلاً تغییر نکرد. او در حال تبدیل شدن به یک مرد گرمتر بود و این چیزی بود که نمی توانستم از سرم خلاص شوم.

مادرم او را به عنوان شوهر و من را به عنوان دختر نادیده می گرفت. او فقط به شهرت، شغل و شهرت خود اهمیت می داد. در نتیجه این غفلت، رابطه من با دیو به رابطه ای پر از ولع، شهوت و میل تغییر کرد.

من همیشه فکر می کردم که چرا دیو مادرم را طلاق نداد یا به او خیانت نکرد یا چیز دیگری! این برای من یک سوال بزرگ بود زیرا او لیاقت آن مرد را نداشت. اما حدس می زنم او نمی خواست خانواده ما را خراب کند. برای او ما یک خانواده بودیم و من دخترش بودم، بنابراین حدس می‌زنم او بیشتر می‌ترسید که مرا از دست بدهد، مخصوصاً که از مادرم بچه‌ای نداشت.

آن روز با شاخ و خیس از خواب بیدار شدم اما نمی‌توانستم دلیل آن را بفهمم. به سادگی سرم را با بالش پوشاندم و تصمیم گرفتم به مدرسه نروم.

وقتی صدای پا و باز شدن درها را شنیدم، چشمانم را باز نکردم. وانمود کردم که خوابم. وقتی به من خم شد و به آرامی شانه ام را تکان داد و گفت: “وانیل” از عطرش لذت بردم.

به تماس‌هایش توجهی نکردم تا اینکه روی تخت کنارم نشست: آن موقع بود که صورتم را باز کردم. انگشتانش را به آرامی روی گونه هایم برد و گفت: وانیل، بیدار شو، وقت مدرسه است و من امروز با تو رانندگی می کنم. لمس نرم و صدای شیرین سکسی اش باعث شد که ضربان قلبم در سینه ام بالاتر برود.

وقتی تکان نخوردم، پوزخندی زد. “خب، می بینم. پس باید این کار را انجام دهم.” محکم شروع کرد به قلقلکم دادن و من خندیدم و زیر لمسش تکون خوردم. هر دوی ما به سختی خندیدیم اما نمی‌دانستم چرا بدنم را روی او غلت دادم و دیدم روی بغلش نشسته‌ام و سینه‌هایم را روی سینه‌اش فشار می‌دادم و لب‌هایمان تقریباً به هم چسبیده بود.

با عصبانیت بهش خیره شدم و هر دو با نفس نفس زدیم. این یک موقعیت شرم آور و عجیب بود اما یک احساس متفاوت بود. این احساس دختر و پدر نبود. این احساس یک زن و مرد بود.

خودمو ازش جدا کردم و با شرمندگی سرمو تکون دادم : یه دوش سریع میگیرم دنبالت میام پایین. با عجله به سمت حمام رفتم و در را قفل کردم و به شدت نفس می‌کشیدم.

‘آن چه بود؟! از خودم پرسیدم. ضربان قلبم تندتر و بلندتر می کوبید، انگار از علائم حمله قلبی رنج می بردم.

متوجه شدم که حوله و لباسم را فراموش کرده ام. در حمام را باز کردم و برهنه به دنبال حوله ام گشتم و متوجه شدم که دیو هنوز آنجاست و حالا به بدن من خیره شده بود. او با چشمانی پر از اشتیاق، بی صدا مرا از انگشتان پا تا موهایم چک می کرد.

با عصبانیت آب دهانم را قورت داد و حوله را گرفت و ایستاد تا حوله را به آرامی دور بدنم بپیچد، سپس در گوشم زمزمه کرد: “همیشه کسی هستم که بدنت را بپوشانم” و تنها در یک ثانیه رفت.

من در جای خود چسبیده بودم و سعی می کردم پاسخی برای کلمات یا حالات چهره یا حتی زبان بدنش پیدا کنم. اما من نتونستم! آن چه بود؟! منظورش از این حرف چی بود!

و به خاطر خدا چه اتفاقی برای من می افتاد؟ چرا روی بدن من چنین تاثیری دارد؟!

بعداً متوجه شدم که این اولین ضربان قلب من برای او و برای من بود.

فکر می کنم او اولین چیزی است که آه کشیدم.

ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک

1 دیدگاه دربارهٔ «دانلود رمان پدر هات من»

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای پشتیبانی میتوانید از تلگرام ، ایمیل یا فرم تماس با ما در ارتباط باشید

فرم تماس با ما

[contact-form-7 id=”3211″ title=”فرم تماس”]

برای بازیابی رمز عبور از اینجا اقدام کنید.

در سایت عضو شوید

اگر عضو هستید از اینجا وارد شوید.