دانلود رمان قرار نبود

دانلود رمان قرار نبود

درباره ترزا دختری پشت کنکوری است که بعد از اینکه در کنکور قبول نمیشه تصمیم میگیره مهاجرت کنه و در خارج از کشور درس بخونه که خانواده اش مخالف این موضوع هستند و ترزا تصمیم میگیره با خواهرش یه نقشه بکشه که …

دانلود رمان قرار نبود

صدای آهنگ بلند بود و من بیدار شدم و یکی از چشمام رو به زور باز کردم و دکمه بی صدا رو زدم.
صدا خفه شد. نمیدونم چرا آهنگی
که خیلی دوستش داشتم رو برای

زنگ دانلود رمان صفحه 1
گوشیم گذاشته بودم. قبلا از این آهنگ متنفر بودم
ساعت هفت صبح چند بود لعنتی! دارم خوابم میبره
دیشب تا صبح چت میکردم و
دو سه ساعتی بود که تازه خوابیده بودم. این چه نوع قراری بود
که با دوستم گذاشتم؟
انگار مرض داشتم! با غرغر بلند شدم
و به بدنم تعظیم کردم. به در و دیوار نگاه میکنم
4

قرار نبود رمان
اتاق بنفش افتاد.
تمام دیوارها با کاغذ دیواری بنفش پوشیده شده بود و به من آرامش می داد. در حالی که
مشغول خوردن چیپسی بودم که
از دیشب کف اتاق پهن شده بود و
به پایم چسبیده بود، به سمت پنجره رفتم و
با صدای بلند در را باز کردم. باد سردی به صورتم خورد
و لرزیدم. با عصبانیت خم شدم و
چیپس ها را از روی پاهایم برداشتم و غر زدم:
– لعنتی!

قرار نبود رمان
تلفنم زنگ خورد. این بار آهنگ ملی بود
کریس دی برگ را دانلود کند. لبه تخت نشستم و
گوشی رو که زیر بالش گذاشته بودم بیرون آوردم.
صورت یک دلقک
متحرک
روی صفحه چشمک می زند
.
گوشی رو گذاشتم تو گوشم و گفتم:
– من هرچی هستم از تو بهترم…
قرار نبود رمان صفحه 4
– من چی هستم دانلود کنم؟
خندیدم و گفتم:
– قیافه ات شبیه چلغوزه!
صدای جیغش بلندتر شد:
– بیشتر و بیشتر!
هنوز آن تصویر را در گوشی خود تغییر نداده اید؟ تو خیلی بامزه ای ، میدونستم این عکس
تو دستات تو خارکسون
اتو میشه .

قرار نبود رمان را دانلود کنم صفحه 5
روی تخت خوابیدم و گفتم:
– بنفشه جون، سگ بابات، من نمیخوام از خونه برم بیرون
. همین الان که از اتاق خارج می شوم
عصبی می شوم چون باید
با ماشین فرار کنم.
– خیلی می ترسی! او در مورد روزنامه اش هیجان زده است!
-آخه خاک…
صدای بوق پشت خط مانع از ادامه کارم شد.
بنفشه گفت:

قرار نبود رمان صفحه 6
– صداتون قطع شده دانلود بشه.
– هی بابا من یه خط برگشتم.
بنفشه رو گذاشتم تو لیست انتظار و جواب دادم شعبانمو
:
– هان؟
5

قرار نبود رمان دانلود شود صفحه 7
– درد و درد در گور مرگ خواهر جوانت!
-خدایا
با خواهر من چیکار داری؟
– چون تو بیهوشی! اول صبح گوشی رو برمیداری و میگی
عزیزم…
تا من با اون
صدای تو یه کاری بکنم
.
گش گش خندید و گفت:
قرار نبود رمان صفحه 8 رو دانلود کنم
– چیکار میکنی؟
-خب اگه شما دوتا مشکل دارین من بلند بشم
یه آب بریزم روی صورتم. بعد یه

چیزی بزن و بیا.
– اوه، پس ما دیگر ضایعات روزنامه را نمی گیریم
.
– نمی فهمم!
انگار زیر دست میرزا کوچ خانم سیبیلو زندگی می کنند.
خدایا دفنت میکنم خفه شو برو کار خودت را بکن، بگذار
من کارم را انجام دهم.

قرار نبود دانلود رمان صفحه 9
– خب فرار کن که دلت دل من نیست.
زیر لب گفتم:
– تو غصه نداری…
– چی؟
– هیچی… خداحافظ.
– خدا حافظ.
صدای بنفشه دوباره بلند شد:

قرار نبود رمان دانلود شود صفحه 10
– این چه لعنتی بود؟
– او همزاد تو بود.
– درد !
-خدا خیرت بده هیچ وقت یه نفرینی که صبح به من کردی
نبود .
– ببخشید عشقم … میدونی که من لبخند نمیزنم

خندیدم و گفتم:
-کی بود؟

قرار نبود رمان دانلود شود Page 11
6
– دردو کی بود؟ ببین من فقط باید بهت فحش بدم
تو لیاقت نداری مثل آدم باهات حرف بزنی! فضول هستی؟
چه ربطی به تو داره که کی بود؟
– چه
حرف مزخرفی زدی؟

قرار نبود رمان دانلود بشه صفحه 12
– شبنم بود …
– چی میگفت؟
– نشستی منتظر
خدمت
.
جیغ زدم:
– پانفهاهاهاهاهاهاهاها ….
– کی میتونه کنارت باشه؟

قرار نبود رمان را دانلود کنم،
خندیدم و گفتم:
– گم شو، کارتو بکن، من الان میام.
– منتظر عشقم بای هستم.
– خدا حافظ.
گوشی را قطع کردم و بلند شدم. شورت کوتاه
آدیداس من رفته بود. جیغ زدم و
با دستم بیرونش آوردم. جلوی آینه میز آرایشم ایستادم
و به خودم نگاه کردم. من مرده بودم!
گاهی از ظاهرم می ترسیدم. قرار

نبود رمان صفحه 14
خیلی سفید و بی رنگ بود دانلود کنم. چشمانم
رنگ خاصی داشت. خیلی خیلی سبز روشن که
سفید بود. برای همین است که بنفشه و
شبنم چشم سفید غمگینم می کند. موهایم بی رنگ است و
کنار صورتم شل شده است. خون آشام شده بودم
. بند مومی ام را گرفتم و
موهای بلندم را که تا وسط کمرم بود با بند بستم. دمپایی ابری ام
نرده نشستم و به پایین سر خوردم:
و با غرغر بیرون رفتم. اتاق من
طبقه دوم ساختمان ما بود و خوبیش
این بود که توالت و حمام مجزا داشت. رفتم

رمان را دانلود کنم قرار نبود صفحه 15
رفتم دستشویی و در را بستم. ذهنم مشغول بود
. اگه قبول نشدم چی؟ اگه… خدایا
خودت میدونی که تنها امیدم قبول شدنه.
ولی من خودم میدونستم امیدم خوب نیست
آیا میتونستم با رتبه 3000 دکتری قبول بشم؟
مسواک زدم و آبی به صورتم زدم و رفتم
بیرون. وقتی به بالای پله ها رسیدم، روی آن نشستم
– هورا

! صفحه 16
7
عزیز جون پایین پله ها بود و بود
با چشمان درشت به من نگاه می کند. با دیدن قیافه اش خنده ام گرفت و در حالی که لب های پف کرده اش را
می بوسیدم
گفتم:
– صبح بخیر عزیزم!
– نه، نه، چطوری؟

قرار نبود رمان را دانلود کنم صفحه 17
اتفاقی نمی افتد می دانم باید چه کار کنم.
– آره نه عزیزم بهتر از این نمی تونم؟
روی پله ها نشست و در حالی که
خودش را به چپ و راست تکان می داد گفت:
– با تو چه کار کنم؟ ای مادر مگر نمی گویی که تو بیفتی
و من بر سرم بیفتم؟ فکر کردی
این مرد عنکبوت است؟ نه،
تو اصلا عنکبوت نیستی. شما زمین می خورید، ضربه مغزی می شوید و
در نهایت ما را می کشید! اوه
خدایا منو بکش تا از شرش خلاص بشم این

رمان قرار نبود دانلود شود صفحه 18
آیا شما یک دختر خلق کردید؟ مطمئنم قرار بود پسر باشی،
خدا در میانه راه پشیمان شد.
به حرف عزیز گش خندیدم و گفتم:
– عزیزم چرا اینقدر عصبانی هستی که من
قبل از تو بمیرم؟ این همه راه رفتم
– بله، این قطعاً پول مادر است! خیلی خوبه که میدونی
وقتی افتادی چیکار کنی، ضربه مغزی
ننشینی امکانش نیست؟ می افتی و
به خود می آیی، زبانم زرد می شود و می میری.

قرار نبود دانلود رمان صفحه 19
مرد تو فرشته نیستی فرشته نیستی
بچه های مردم را با این چیزها گول می زنند، آنها
به شما حیله بازی یاد می دهند و بعد می گویند برو
عنکبوت شدی.
با عشق بغلش کردم و گفتم:
خدایا برو زبون نازنینم.
دیگه بهت نگاه نمیکنم اینقدر حرص نخور
برایت خوب نیست
-وای چیه؟

قرار نبود هزار مشعل از دانلود رمان صفحه 20000 بزنم
، الان تازه ترم. می
خواهی از این حصار سر بخورم؟
قلبم از خنده درد گرفت دست عزیزی داشت
همینطور که میرفت بردمش کنار نرده ها و در حالی که دستی
بهش زدم گفتم:
– نه عزیزم میدونم تو
هزار بار از من بهتری
.
بلند شدم و داشتم رمان را دانلود می کردم
در حال رفتن به آشپزخانه
صفحه 21
رفتم و گفتم:
8-
عزیزم صبحونه میخوری یا
من گرسنه بشم؟
ل
– اوه قبول کردی مادر… قبول دارم که نگرفتی.
– کجا میخواهی بروی؟ چه بلایی سرت اومده
؟

قرار نبود دانلود رمان صفحه 22
– امروز جواب انتخاب رشته رو یاد میگیری عزیزم …
– جواب چیه؟
-جواب امتحانم عزیزم. جواب اینه که ببینم میتونم
برم دانشگاه یا دوش بگیرم؟
اینو گفتم و بلند خندیدم. عزیز
در حالی که تر و فرز مشغول آماده کردن صبحانه ام بودند
گفت:
باشی اینطوری نیست … شوهر قرار نبود بدی کند

دانلود رمان صفحه 23
نیست … تا ازدواج کنی فکر می کنی
ترسناک است اما وقتی ازدواج میکنی میفهمی
چی شده و نمیدونستی!
در میان خنده گفتم:
“عزیزم این دوران وارونه شده است.” دخترا فکر میکنن
شوهر چیه! ولی تا تموم کنن
میفهمم چیه!
اینو گفتم و خودم خندیدم. عزیز که
متوجه منظورم نشد سرش را تکان داد و گفت:

قرار نبود رمان رو دانلود کنم صفحه 24
– آره عزیزم دخترای این دوران
به حیاشون افتخار میکنن… تو اون دوران استفاده کردی. به
من گفتن شوهر…
پریدم وسط حرفش و گفتم:
شرمنده
هفت سوراخ پنهان می کنند… اما این
دوران.. .
– بله مادر این دوره، شما می گویید شوهر
تا نشنید من چه بگویم، نپرید و نیش زد.

قرار نبود رمان را دانلود کند. صفحه 25
جهل آنها بیشتر می شود.
خدای من، بگذار کنار معشوقم باشم که
اینقدر مرا خوشحال می کرد. گاهی مثل امروز
آنقدر به او خندیدم که تمام غصه هایم را فراموش کردم
.
در میان خندیدن صبحانه ام را خوردم و پاشیدم. عزیز همچنان غرغر میکرد و ظرفها را
میکوبید
. از آشپزخونه اومدم بیرون
و از پله ها دویدم پایین و
وارد اتاقم شدم. موهامو کشیدم و

قرار نبود دوباره رمان را دانلود کنم صفحه 26 را بستم
با کش. جلوی در کمد و
زیر لباس ماننا ایستادم! من انسان هستم
9
نماز خواندم و در کمد را باز کردم. باز نکردم و غرق شدم
! سریع لباس ها را در آوردم و
الف را در آوردم
کت سرمه ای بلند با شلوار جین یخی و روسری آبی روشن. اتو رو روشن کردم

قرار نبود رمان صفحه 27 دانلود بشه
و سریع اتو کردم. داشت دیر می شد
. لباس پوشیدم و
موهای روشنم را به صورتم کشیدم. حوصله آرایش کردن نداشتم
. من بدون آرایش به اندازه کافی اعتماد به نفس داشتم
.
من هم کفش های پاشنه بلند 5 سانتیم را پوشیدم و از در بیرون رفتم. بالای پله ها
می خواستم دوباره از نرده بالا بروم که
چشمم به عزیز افتاد که ته پله ایستاده بود.
طوری به من خیره شده بود که
وقتی چشمش به جری بود به یاد گربه ای در تام و جری افتادم

که قرار نبود رمان را دانلود کنم صفحه 28
راه پله و دعای دخترت که قبول بشه؟
می افتاد. به فکر خودم خندیدم و
با آرامش یکی یکی از پله ها پایین رفتم. دلم برای
سوار شدن بر حصار تنگ شده عزیز جون
داره زیر لب داره یه چیزی شبیه ورد رو تند میخونه. جلوی پایش که
ایستادم با صدای بلند گفت:
– چشم حسود کور بشه! برای قدرت البل
علی العظیم!
– اوه، کی همه اینها از بین می رود! عزیزم
اینا رو برام میخونی؟
چه کسی به دیدن من خواهد آمد؟

قرار نبود رمان دانلود بشه صفحه 29
– وای نه مشعل تو همون جا میمونی! همینطور که داشتی می آمدی
، یاد مادرت افتادم، خدا ببخشد

گلو درد گرفت و نتوانست حرفش را ادامه دهد
. آهی کشیدم و لبم را گاز گرفتم تا
اشکم نریزد. مامان کجا
تمام شد دخترت را کجا میبری؟

مامانم زود رفتی زود رفتی نفس عمیقی

کشیدم
و کنارش روی پله ها نشستم.
دستم رو روی شونه اش گذاشتم و گفتم:
– عزیزم یعنی چی گریه میکنی؟ نمیخوای
اول صبح همینجوری مرخصم کنی
کلی موج منفی میگیرم بعد این موج
روی روزنامه تاثیر منفی میذاره و به جای دارو داروخانه
و دندانپزشکی رشته علم پزشکی شوره بچه…
وقتی اینجا رسید عزیز بلند کرد سرش و گفت:
– ای مادر! کجا رفتی که اینقدر بی سواد شدی؟
از خودت خجالت می کشی؟

قرار نبود رمان صفحه 31 دانلود شود
غش کردم و خندیدم و گفتم:
– پاشا جانم… من میرم پیش پاشا تو مسافری که
زد تو صورتش و گفت:
10
– خدا منو بکشه! میری سفر

دانلود رمان قرار نبود ص 32
با خنده دستشو کشیدم و گفتم:
– نه جگرم! دارم به سمت دکه روزنامه
در خیابان می روم. به زودی برمی گردم البته اگر
بگذارند این آتش به جهنم برود. بهت میگم
گریه نکن
اشک هایش را پاک کرد و گفت:
– باشه مامان فرار کن تا دیر نشده… برو
زود برگرد، می خوام
ناهارتو بادمجان درست کنم.

قرار نبود رمان را دانلود کنم صفحه 33
غش کردم و گفتم:
– عزیزم بادمجان … – برو
دخترت رو
رها نکن
.
– سرت درد گرفته مادر؟ اگر پدرت خواب بود،
با تمام ضعف و ضعفی که انجام دادی،
صداهایی که به آن چسبیده بودی، به
سقف
می چسبید .
با ذوق گفتم:
– مگه نه؟
-نه…قبل از اینکه تو بیدار بشی رفت سرکار.
– آخ جون… خب عزیزم فرار کن
سوئیچ ماشین مامانت رو بیار.
رمان صفحه 35:
پارکینگ خاک میشه بعد پیاده میشم؟

– نه مادر نگران ماشین نباش و پیاده برو، نه،
مرد جوان، خدا به تو پاهای سالم داد.
– آخه عزیزم درسته که ماشین برای اون مامان اون گوشه در نظر گرفته نشده بود
– خوب، آن را برگردان.

-خب نه نه باورت نمیشه که پدرت اینقدر روی
سوار شدنت تو ماشین حساس باشه!
– چی میگی عزیزم؟ من ماه پیش گواهینامه ام را گرفتم.
فقط چون من تند می روم، بابا می ترسد
به من ماشین بدهد و ما اینطور باشیم. ولی قول میدم
برم حالا شما برو سوئیچ را بیاور.
نه مادر من سه بار
میمیرم تا تو بیایی و بروی. ولش کن تاکسی بگیر
برو با تاکسی

قرار نبود رمان دانلود بشه صفحه 36
– ای جانم اذیتم نکن. قسم نخور
دختر!
11 عزیز برای
گرفتن سوئیچ
به اتاقش رفت . زیر لب غرغر می کرد:

قرار نبود رمان دانلود شود صفحه 37
– ای امان از جوانی امروز. الن می گوید آهسته می رود، اما وقتی پشت فرمان بنشیند همه چیز را
به خاطر می آورد
. اول صدای ضبطش
محله را می پیچد، بعد صدای جیغ لاستیک ماشین، نه، نه خدا
ببخشد.
دیگر صدایش را نشنیدم. به راه رفتن ادامه دادم
تا اینکه بالاخره سوئیچ را آورد. سوئیچ را گرفتم و
با هواداران خداحافظی کردم و از در بیرون رفتم.
زیر آفتاب

قرار نبود دانلود رمان تبدیل به صفحه 38
. با خوشحالی پریدم پشت فرمان و ماشین رو روشن کردم
. در پارکینگ رو با ریموت باز کردم و
رفتم بیرون. به محض اینکه بیرون رفتم
صدای ضبط را زیاد کردم. لستیکا فریاد زد
هم. جلوی خانه اینا که
یک خیابان با خانه ما فاصله داشت ایستادم و
دستم را روی بوق گذاشتم. پرید بیرون چه جور توله ای
بود؟ مانتو قهوه ای با
جین کرم و روسری قهوه ای کرم. موهای قهوه ای اش
این ور و آن ور می ریخت.

قرار نبود رمان را دانلود کنم
. پرید روی صندلی
کنارم و جیغ زد:
– چقدر دیر اومدی احمق!
-میدونی که سرم داغه عزیزم.
– آره می دونم عزیزم دوستت دارم تا ابد
هم پیر شو
12
انگشتم رو سمت چشماش بردم سرشو عقب برد و
گفت:
– خدایا مانعم نکن
. اگر دستم را لمس کنی، اشک هایم می آید. من

قرار نبود دانلود رمان صفحه 40
در آن خواهد بود.
-پس زنگ نزن
– باشه بابا بیا بریم شبنم زنگ میزنه.
پایم را روی گاز گذاشتم و این بار
جلوی خانه شبانم ایستادم.
شبنم هم با تیپ نازتر از ما پرید عقب . یک کت کوتاه و تنگ آبی و نقره ای با شلوار جین پاره پوشیده بود
، موهایش را
با اتو حالت داده بود و
شال سفیدش از یک طرف افتاده بود

. صفحه 41
روی سینه اش. آرایشش عالی بود من و بنفشه
سوتی زدیم و همزمان گفتیم:
– اوول!
شبنم پشت چشمش لاغر شد و گفت:
-چطور دوست داری؟

قرار نبود رمان صفحه 42 دانلود شود
– درد زندگی تو پسر را کشت!
– وای با اون پسره حرف نزن!
– خاک بر سرت.
هر سه خندیدیم و شبنم گفت:
– فرار کن برو روزنامه اومده.
– خیلی ترسناکه انگار چه خبره! بابا، فقط
ما سه نفر در اسکول می خواهیم
روزنامه بخریم. دیشب

قرار نبود رمان در سایت دیدان الن دانلود شود صفحه 43
آنها با نشستن در رختخواب زیر باد کولر احساس راحتی می کنند و
برای رفع خستگی فیلم می بینند.
– از کسانی که می بینند قبول شده اند، می آیند
دنبال روزنامه ای با نام و یادگاری که
دور آن نوشته شده است، خوشم نمی آید.
جلوی دکه روزنامه فروشی ایستادم و گفتم:
– فرار کن برو بخر بیا جای پارک نیست.
بنفشه و شبنم درست بود. جلوی پیشخوان شلوغ،
. نفهمیدم چطور این دو سه تا شدند

رمان قرار نبود دانلود صفحه 44
از گرفتن روزنامه و برگرداندن. آنقدر جیغ می زدیم که همه
به سمت ما
برگشتند . بنفشه صفحه ج را گرفته بود و
با صدای بلند تکرار می کرد:
– سامی بنفشه سامی بنفشه…
یکی جیغ زد:
– همینه… همینه! وای خدای من قبول شدم
….قبول شدم قبول شدم.
روزنامه های مچاله شده را کنار زدم و گفتم:

قرار نبود رمان را دانلود کنم صفحه 45
– درد بکش، حالا چی قبول کردی؟
بنفشه که از هیجان سرخ شده بود و
خودش را باد می زد و می گفت:
– ژنتیک قبول شدم… همونطور که دلم می خواست
خدایا دارم بال می گیرم.
جیغ شبنم نیز مطرح شد:
– وای ، شابام نیازی …. دارویی
….
اوه
خدای
من
maaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaiaaaaiaaaiaaaaiaaaaiaaaaaiaaaaaiaaaaaa آنها را
هم محکم
در آغوشم ریختند و در آخر بنفشه که
تازه متوجه من شده بود گفت:
– تو چی؟
قرار نبود رمان دانلود صفحه 47 من
. بنفشه با حرص گفت:

هنگام جویدن پوست لبم شانه بالا انداختم
“شانه و درد!” این روزنامه را ببینم …. صفحه را گرفت و
سریع شروع به
نگاه کردن کرد و زمزمه کرد:
– رادمهر می ترسد … رادمهر می ترسد … رادمهر می ترسد …
شبنم هم روی روزنامه و دو تا شش.
آنها شروع به نگاه کردن به اطراف کردند. روزنامه را کشیدم و
گفتم:
قرار نبود رمان دانلود شود صفحه 48
– نگاه نکردم او نگاه نکرد….
بنفشه و شبنم هر دو با بغض به من نگاه کردند.
خندیدم و با بی خیالی گفتم:
– چطوری در حالی که گریه می کردی به من خیره شدی؟ به جهنم
قبول نشدن
اما شما فقط سه کورس بال بازی کردید
.

– ای کاش یک دوره سطح پایین تر انتخاب می کردید،
– چون اگر برای هر چیز دیگری قبول می شدم نمی رفتم.

قرار نبود رمان دانلود شود صفحه 49
– حالا شما آزادید که قبول کنید.
– من نمی دانم.
– معنی آن چیست؟ دست توست؟ تو باید بری
– من میرم… اما نه دانشگاه.
– پس کجا؟
– می خوام برم اونجا… فقط منتظر بهانه بودم
که این رد شدن برایم بهانه شد!
هر دو با چشمان درشت به من نگاه کردند.
در همین لحظه ماشینی کنارمان ایستاد که

قرار نبود
به قول شبنم توتو رمان صفحه 50
سرنشینان دو پسر را دانلود کند. موهای شیک و مد روز
! یکی از آنها گفت:
– در کدام دانشگاه قبول شدید؟ میخوام ببینم
به یاری خدا دانشگاه شدیم یا نه؟
من و بنفشه و شبنم هر سه با عصبانیت گفتیم، گفت:
14

دانلود رمان قرار نبود صفحه 51
– خفه شو…هری!
اگه
یه وقت دیگه بود خیلی بهمون خوش میگذشت
اما اون لحظه…بنفشه دستمو گرفت و
گفت:
– فهمیدی چی گفتی؟
سرمو تکون دادم و گفتم:
– آره… میخوام برم خیلی وقته بهش فکر میکنم.

قرار نبود رمان دانلود بشه صفحه 52
– ولی… اما پدرت نمیذاره.
– میدانم.
شبنم گفت:
-اگه میدونی پس چرا اینارو میگی؟
– چون امیدوارم بتوانم او را راضی کنم.
هر دو با هم گفتند:
– نمی تونی!
سرم را تکان دادم و گفتم:

قرار نبود رمان را دانلود کنم صفحه 53
– به هر قیمتی شده راضیش می کنم.
بنفشه بی اعتنا به حضور شبنم گفت: – به خاطر قضیه آتوسا حتی
اگه خودتو پر کنی
بابات نمیذاره زنده باشی .
شبنم دو سه سالی با من و بنفشه دوست بود و به همین
دلیل از اتفاقات خانوادگی ما اطلاع چندانی نداشت
. به خصوص داستان آتوسا که
مربوط به شش سال پیش است.
اما بنفشه را از دبستان می شناختم . ما با خانواده اش رابطه داشتیم و
قرار نبود رمان دانلود شود.
ما همدیگر را خوب می شناختیم.

شبنم گنگ پرسید:
– آتوسا؟ خواهرت چیکار کرد؟
بنفشه با شرم نگاهم کرد و لبش را گاز گرفت.
برام مهم نبود شبنم بفهمه واسه همین
دستمو روی شونه بنفشه گذاشتم و گفتم:
– آتوسا ده سال پیش رفت لندن درس خوند…
بابا
هیچ راهی برای پیشرفتش نگذاشت. او مرتب پول را به حسابش دانلود می کند،

قرار نبود رمان
ریخته شود و در عوض فقط از او می خواهد که
درس بخواند و دکتر شود. آتوسا هم میگفت
هر چی بگی چشم بابا جون.
15
مامان برای آتوسا خیلی بی تاب بود و می خواست
تا بروم دیدنش بالاخره بابا
ویزای آنها را گرفت و با مامان به آتوسا رفت.

قرار نبود رمان را دانلود کنم صفحه 56
وقتی با تمام کودکی ام برگشتم، متوجه شدم که
اوضاع همین طور است! مامان همیشه از آتوسا حمایت می کرد
و جلوی بابا می ایستاد اما انگار
قیافه آتوسا غربی شده.
موهایش را رنگ کرد و
آنچنان لباس پوشید. در خانه اش شیشه های مشروب بود
که جلوی پدرش سیگار می کشید و چیزهایی از این قبیل.
مامان به بابا گفت هیچ کاری نکن و بذار
راحت درس بخونه ولی
یه چیزی بود که بابا رو نگران کرده بود. قرار نبود دلیلی بر

دانلود رمان باشد صفحه 57
جرم بود.
بابا در خانه آتوسا لباس زیر مردی پیدا کرده بود… مامان گفت لباس زیر مال
مهمانی ها در آنجا برگزار شد و او مطمئن بود
که ربطی به آتوسا ندارد.
گفت در این مورد با آتوسا صحبت کرده و او گفته مال
دوست پسر دوستش است اما بالاخره بابا یک ایرانی بود و
حسادتش زیاد بود. او به
آتوسا زنگ می زد و نگران او بود. دو
سال دیگر گذشت، بابا داشت هر کاری می کرد
اگر به آتوسا می رفت ویزایش درست نمی شد و
قرار
نبود به آتوسا برود و رمان را دانلود کند
، این بیشتر اذیتش کرد. به او که
گفت بیا ایران هزار بهانه می آورد. آخری
دیگر تلفن را جواب نمی داد. وقتی 6 ماه
گذشت و از آتوسا خبری نشد بابا ویزا گرفت
و رفت لندن اما چه صحنه ای
او روبرو شد! آتوسا معتاد در میان گله ای از مردان چرند
… بابا آتوسا را ​​به ایران آوردند و
درمان خود را آغاز کردند.
آتوسا دو بار اقدام به خودکشی ناموفق داشت. بالاخره گذاشتیمش مسئله باکرگی او هم
با یک عمل حل شد، اما بابا قرار نبود کاملاً به او اعتماد کند

. دانلود رمان
گمشده صفحه 59 .
تمام سخت گیری هایش این بار نسبت به من بود. پدر خوب رفت و
پدر بدی آمد. مامان خیلی گرمه
و از هر طرف تحت فشار بودم. محبتی
که مادرم را از دست داده بودم
تبدیل به مردی خشک و خشن شده بود،
می داند چه
غوغای بنفشه اگر یک دقیقه دیر به خانه پدرم می رسیدم می کرد. دو
سال ها پس از آمدن آتوسا، پسر یکی از
شرکای بابا به خواستگاری او آمد.

اون یه چیزی در این مورد می دونست البته.
! آموزش برای پرونده باکرگی پسر خوب و شریفی بود.
وقتی موسی اومد تا از آتوسا خواستگاری کنه
. حسودیم شد از خدا خواست و پذیرفت
ازدواج کردند. الن “دو ساله که داره میره خونه”
زندگی خودش، مادرم شش ماه پس از ازدواج،
یک شب آ زا به خواب رفت و بیدار نشد. مورد اول
تب کرد و مرد. اما پیش از عزیمت بابا بالی
سرش بود به نظر میاد خیلی بهم دستور میده
او خودش فهمید که چه اتفاقی برایم افتاد.
دوجابجایی
قرار نبود صفحه جدید ۶۱ رو دانلود کنی
به بابا گفت که زیاد با من سختگیری نمی‌کند
۱۶
مرا بیشتر دوست بدار و نگذار که از بی‌مادری رنج ببرم
او گفته بود که من با آتوسا هستم
من با او فرق دارم. بعد از مرگ مادرم بابا کلی
. عوض شدی یادم نیست چند شب گذشت
تا وقتی خوابم نبرد، سرم را از خواب برمی گردانم. بعد از مرگ
دوجابجایی
قرار نبود صفحه دوم
مادرم عادت داشت هر شب کابوس ببیند
داشتم می‌پریدم اما خدای من پدرم خیلی مهربون بود
آتوسا، که احساس گناه می‌کرد، خیلی دور بود
. میخوام پلک بزنم پارسال امتحان ورودی دانشگاه بود اما
من حتی نمی تونستم به خاطر رفتار بد خودم شرکت کنم
! من امسال گند زدم و الان از بین رفته من عاشق اراده‌ام
شاید مامانم به خاطر اون بابا قانع بشه
به آنجا خواهم رفت …
خدانشناس آهی کشید و گفت:
دوجابجایی
قرار نبود کتاب داستان ۶۳ رو دانلود کنه
چشمان من آمیخته با دیمیتری نیستند به هر دلیلی
چشمان آپولست ترسیده حتی اگر همان سوسک باشد
میشه یه لحظه ازت دور بشه؟
دیگه نمیتونم اینجا بمونم
ببخشید، چرا؟
! درد و چرا من آزادی میخوام، عاشق وقتی ام که
من میرم پیش یه پسر تا آروم بشم
… این
هنوز حرفم تمام نشده بود که بنفشه‌ها و شبنم از راه رسید
دوجابجایی
قرار نبود صفحه ۶۴ رو دانلود کنی
آن‌ها شروع به خندیدن کردند. با تعجب به آن‌ها نگاه کردم.
گفتم:
مرگ تو چت شده؟
شقایق خندید و گفت:
تو و پسره؟ بیرون برو
من علی هستم؟
اگه تو یه زن پست بودی اینجا باغ رو بیل می‌زدی
زدی

خندیدم، واقعا، چه دلیل مسخره‌ای.
من آوردمش من نقطه مقابل همه پسرها هستم
۵۰
بودم. از همشون متنفر بودم شاید قبلا
من همیشه شیطان بودم و مسخره شون می‌کردم
من دیگه اینکارو نمی‌کنم حتی فحش دادن
من که اصلا نمی‌شنوم! کافور هم یک بار با یکی از آن‌ها
پسر با او دوست شد، اما این جنگ اعصاب او را بهانه قرار داد
معلوم شد که برایش مهم نیست. شابی “هم عاشق”
۵۰
دوجابجایی
قرار نبود کتاب داستان ۶۶ را دانلود کند
او یکی از فرزندان خانواده بود و به همه نگاه کرد
او را به صورت آردل می‌دید. ما همچنین
ما همیشه اونو مسخره می‌کردیم
به سرم زد و گفت:
فصل هفدهم
کجایی؟ خبری نشده؟ همین طور واژه‌های جدید،
داری به یه چیز جدید فکر می‌کنی؟
دوجابجایی
قرار نبود کتاب ۶۷ رو دانلود کنی
من اتومبیل را روشن کردم و گفتم:
برو بابا قلبت پر شده خبر کجا بود؟ خبر همه چیز
برام یه پسر بیار
شابی با خوشحالی گفت:
امشب چند شنبه اس؟
من و دارو به هم نگاه کردیم و خندیدیم.
کافور گفت:
کوزار “هنوز شب نشده”
در این میان شبان نیز به صدای سوت او خندید و گفت:
دوجابجایی
قرار نبود صفحه ۶۸ رو دانلود کنی
خب، بابا … امروز شنبه چیه؟
پنج شنبه
! اوه، جمعه شب
داری به سر و گوشت نگاه می‌کنی؟ ببینم “آرلن” قراره بیاد یا نه
خونتون
درد و بیماری در زندگیت نه، جمعه شب، حالا هرچی.
توپا تو خیابون یاد گرفته شام امشب
مهمانم

قرار نبود صفحه ۶۹ رو دانلود کنی

کجا؟
… بگو ببینم
بگو شیطانی
هر سه با هم جیغ کشیدیم.
شیطان
بطری عطر کو او را برداشتم و از سرم خالی بود.
بوی خوش و مست‌کننده آن را در اتاق حس می‌کردم

قرار نبود صفحه ۷۰ رو دانلود کنی
برای آخرین بار خودم را در آینه نگاه کردم.
مارک گوچی کت تنگ و چسبان
من آن را با یک شال سیاه پوشیدم
که ریشه طلایی داشت. شلوارم هم یه هدیه ست
پدرم از آخرین سفرش به لندن یک چرم سیاه داشت
لوله تفنگ با کفش‌های پاشنه بلند طلایی. کیف
طلا و کلید ماشین را برداشتم و در را ترک کردم.
وقتی به بالای پله‌ها رسیدم به نرده‌ها توجهی نکردم
چون هم شلوارم و هم لباسم تنگ بود
. ممکنه به هم بریزه از پله‌ها پایین آمدم
دوجابجایی
قرار نبود در صفحه جدید ۷۱
یک بدوی
به آشپزخانه رفتم. عزیزم هنوز منتظر جواب هستی
او از این که من نمی‌توانستم این کار را بکنم ناراحت بود و سرش داغ بود.
او آشپزی کرده بود تا بتواند به یاد آورد، اما هنوز هم در آن حال
کار غر می‌زد:
حالا به نظر میرسه که تنها بچه من
به درون رفتم و با خوشحالی گفتم:
دوجابجایی
قرار نبود کتاب داستان ۷۲ رو دانلود کنی
دوجابجایی

ادامه ...

ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک

4 دیدگاه دربارهٔ «دانلود رمان قرار نبود»

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای پشتیبانی میتوانید از تلگرام ، ایمیل یا فرم تماس با ما در ارتباط باشید

فرم تماس با ما

[contact-form-7 id=”3211″ title=”فرم تماس”]

برای بازیابی رمز عبور از اینجا اقدام کنید.

در سایت عضو شوید

اگر عضو هستید از اینجا وارد شوید.