دانلود رمان غیاث ساعی

دانلود رمان غیاث ساعی

درباره پسری بوکسور به نام غیاث ساعی که از دخترا بدش میاد اما یه روزی عاشق دختر ۱۹ ساله میشه و …

دانلود رمان غیاث ساعی

بچه رو بکشید من نه پدر دارم نه مادربزرگ، نه خانه خالی، جایی که …
! اینجوری به چنگت بچسب
من با محبت هر دو دستم را روی یقه کت چرمی‌اش گذاشتم
سرش را به طرف من کشید.
خیره به چشم‌هایش، با ولع زمزمه کردم:
منو ببوس
پوزخندی در گوشه‌ی لب‌هایش شکل گرفت
پنجه‌های مردونه اش رو پشتم! !! !!
از شدت مستی زدم زیر خنده.
توی موسیقی گم شده‌بو
زبانم را روی لبان سرخ خود گذاشتم و گفتم:
… کلی اتاق اینجاست
سرم را نزدیک گوشش بردم و به عمد بدنم را به سمت شکم او کشیدم.
و ادامه داد:
من لباتو میخوام کمی بدنم را از هم جدا کرد. به صورتم نگاه کرد
روی لبان سرخ من مکث کرد و تبسم‌کنان گفت:
من هزار نفر دیگه رو هم ماچ نمی‌کنم عزیزم… دستکش رو بکش کنار
! د
من به عمد بدن خود را در میان دست‌های عضلانی او که از پشت به بدن مردانه او چسبیده بود تاب دادم
و
دو دستش را روی شکم تخت من گذاشت
به علت بلندی قامت و پاهایم هنگام پریدن زیاد و ران برهنه‌ام،
و چون بدان جا رسید، زن سر خود را به گردن من افکند
و با بی‌قیدی گفت:
روشن نیست که دارم تورو تحریک می‌کنم؟ !! !! !! !! !! !
پارچه لباسم باعث
او …
دست برای کشیدن،
روشن …
..
حرکات خشن،
از دید من
او پارچه لباس‌هایم را تا رانم بالا کشید و حریصانه کنار گوشم زمزمه کرد
چرا مردی عزیزم؟ آیا خودت را در آغوش من از دست داده‌ای و بدنت را به من نشان می‌دهی
یه نفر دیگه؟
اون حرف زد و بعد بدنم رو به جلو هل داد، من سکندری خوردم و
قبل از اینکه بخوابم زمین
مجبور شدم دستشو بگیرم
او به طرف من برگشت و این بار چشمان خون گرفته‌اش،
روی یقه باز لباسم به جای صورتم تمرکز کردم!
تاثیر مستی‌ها کم‌کم چهره‌اش را نشان می‌داد!
درنگ نکردم و از دستش آویزان شدم. لب‌هایم را درهم کشیدم و با تمام وجود دوستت داشتم. – نامه‌ها یک شب را با هم می‌گذرانند!
او دهانش را باز کرد تا چیزی بگوید
بهش وقت دادم که حرف بزنه
فوری لب‌هایم را روی لب‌های خوش قیافه‌اش گذاشتم و شروع به خواندن کردم.
او را بوسید.
سکون بدنش او را به آرایش وامی‌داشت،
یقه‌ی کت چرمی‌اش را گرفتم و لب پایینی‌اش را به زحمت کشیدم!
دستش آهسته به جلو حرکت کرد و بر خلاف قلدر چند دقیقه پیش،
به آرامی کمرم را گرفت و لب‌هایش حرکت کردند.
!! !! !! !! !! !
چشمانش را باز کرد و نگاهی مستانه و عصبی به من انداخت.
لب‌هایم را بوسید.
نیشخندهای تمسخر آمیز،
.
شکمتون داره سوت میکشه که با من باشه
خون حفره‌های چشمش را پر کرد، دست مرا میان پنجه‌های مردانه‌اش گرفت
و همینطور که از بین جمعیت عبور می‌کرد، غرولند کنان گفت: یادت باشه، تو خارش‌آور بودی!
من خنده مستانه‌ای کردم و او در یکی از اتاق‌های طبقه دوم را باز کرد
بدنم را محکم به درون اتاق هل دادم.
قدم به قدم به من نزدیک تر شد و در همان حال کاپشنش را درآورد،
وقتی که به من رسید سرش را در گردن من و در عین حال در میان موهای من پنهان کرد
زیپ لباسم را بالا کشیدم.
لباس‌ها از بدنم در رفتند و من جلوی آن‌ها ظاهر شدم.
با یه مشت لباس زیر سیاه مرا از سر تا پا برانداز کرد و زبانش را روی لب‌هایش گذاشت.
او بدن مرا روی تخت فشار داد و روی آن ایستاد.
که من …
.
خیلی طول نکشید که بدن‌های لختمون کنار هم حرکت کردند
گوشم را گاز گرفت و درست کنار گوشم گفت:
دختره؟ دستی که بالا و پایین می‌رفت از حرکت ایستاد و به یاد آورد
: چیزی که بابا گفت “و نقشه‌م، دروغ گفتم”
نه
صدای نیشخند او در گوشم طنین انداخت:
اگه شما ایدز ندارید ما رو یه دختر مدرسه‌ای کنید
یک کلمه هم حرف نزدم و در عوض هر دو پایم را دور کمرش حلقه کردم، او گیج شده بود و به من خیره شده بود.
آب را از گلویم به ن. ان. فرستادم و در کنار لبانش به آرامی زمزمه کردم:
میخوای دست بدی که احساس بهتری داشته باشیم؟
سیمباک گلوی مرا گرفت و حرکت دستش را شدت داد
زمان به نجوا می‌گفت:
. چاره‌ای نداری
اوه
هیس! مرغ آب زیر کاه! میخوای دنیا و “آدام” بدونن که
جی هیث؟ چندین بار زیر لب اسم او را تکرار کردم و سرانجام به فکر فردا صبح افتادم.
نامش را در گواهی تولدم حک خواهند کرد!
صدای جیغ و ناله‌های مردانه او
گلوی …
از جا برخاست
اگر چه شما زبان خود را زیر زمین و آدم پرورش می‌دهید، اما باز هم غمگین هستید! تو
آب انار؟
احساس کردم که خون در میان پاهایم جریان پیدا کرد و تیر عمیقی در قلبم فرو کرد.
و من با صدایی آهسته و پر از درد ناله کردم: بسه!
او از حرکت ایستاد و با تعجب به چشمان خیس از اشک من نگاه کرد.
صدای ناله‌ام در هوا پیچید!
گیج شده بود، اول نگاهی به پای خون آلودم انداخت و بعد به من که از درد به خود می‌پیچید،
و
لبخند خفیفی زد.
تو … تو دختر بودی؟ روی بدنم رقص کرده بود.
حالا مثل یک مرغ بی پناه که از چیزی منزجر شده باشد،
توهین پدرش به من پناه برد!
گوشه‌ی پیراهن سفید مرا در مشتش مچاله کرد
نگاه خیس خود را به چشمان من دوخت و با لب‌های از هم گشوده و لرزان گفت:
ببخشید من هنوز از شوک دیشب تو کما هستم
دختری که ادعا می‌کرد فاحشه است، باکره بود و اسمش هم قرار بود
! گواهی تولدم رو مهر کنن
پدرش با حالتی عصبانی روبه روی من ایستاد و کف دستش را محکم روی سینه‌ام کوبید.
و رو به دخترش فریاد زد:
تو همه چیزو خراب کردی تا من بزارم تو
آب، آره؟ ! ملیسا کور خوندی
به خاطر اینکه حرفی نزده بود ابروهایش را درهم کشیدم، قبل از اینکه بتوانم پاسخ دهم،
دختری که الان فهمیدم اسمش ملیسا – ست چند دقیقه دیگه شوهرم میشه اسمش باید
! به نام تولدم، بابا لطفا درست صحبت کنید!
شاخک‌هایم فعال شدند و با ابروهای بالا رفته به ملیسا خیره شدم.
.
لبخند پدر در گوش من طنین انداخت:
این؟ میخوای با این ازدواج کنی؟ واقعا انتخاب تو اتفاقی
خیلی؟ آیا ممکن است با یک ولگرد کوچه گردی ازدواج کنی؟
توهین‌هایی که او به من می‌کرد مرا به اوج رسانده بود، گره بین ابروهایم کور کننده شده بود و
این بار ملیسا بازوی مرا محکم در میان پنجه‌های کوچکش گرفت
با اعتماد به نفس گفت: بله، بابا! انتخاب من اینه همون کسی که منو همسر خودش کرد
صدای نزاع دوباره اوج گرفت،
دستم را از انگشتان ظریف مصدق بیرون آوردم و با لحن خشنی به او زدم:
داری باه‌ام چیکار می‌کنی؟ میخوام یه چیزی بهت بگم
عزیزم وقتی که اسمت تو سلول من نوشته شد دیگه راه برگشتی نداری
پیش برویم، حال که پدرت می‌تواند همه چیز را با پول حل کند، این کار را برای ما انجام بده!
سرش را به علامت منفی تکان داد و این بار در جای خود نشست
دست‌هایش را روی شانه‌های پهن من گذاشت و ناله سر داد: من آن را نمی‌خواهم! نمیخوام بابام همه چیز رو درست کنه حسودی نمی‌کنی؟ تو
می‌خواهی دختری را که به دست خودت زن شده است رها کنی
میتونه برای هر سگ و گربه غذا باشه؟
او دستش را روی رگ همیشه برآمده حسادت من گذاشته بود، و این باعث می‌شد بیشتر به من حسادت کند.
خشمگین، چانه او را محکم در میان انگشتانم فشردم و او را نادیده گرفتم،
با صدای ناله شیرینی گفتم:
نه هر کسی که میخواد به شرافت “گیرات سارات” نگاه کنه
من جفت چشمای پدرشو از کاسه تو در میارم!
اشک چشم‌های درشتش را سوزاند و آهسته و پر از رنجش گفت: من اسم خودم نیستم! ! تو دیشب منو کشتی تو دیشب پرده بکارت منو برداشتی
جن ساسی، یادت میاد؟ مرد باش و از کاری که کردی دفاع کن
اون از مردانگی من بازجویی کرد
او دستش را روی نقطه ضعف من گذاشته بود و این مرا بر آن داشت
صدایم را با رگه‌ای برجسته و فریادی پر از خشم بلند کرد:
زن من من باه‌اش ازدواج می‌کنم
صدای بلند من همه رو از بین برد به چشمان دو زن مصدق زل زدم و لبخندی روی لبم گذاشتم و زمزمه کردم: حتما.
عروسی کنید؛
و شرافت جه رات سارات نیز خواهید شد! آن وقت است
شما دعا می‌کنید که همین ساعت و همین الان برگردید!
چشمانش مرطوب شد و لبانش به لرزه افتادند، اما،
با اطمینان خاطر گفت:
، مهم نیست “! واظمه.
او لبخند مرا خورد و نگاهی به سوی ما افکند.
برگشتم و گفتم:
– باید زنگ بزنم.
روی میز رفتم،
ِ
ِ بی حرف قبول کرد، از ملیسا فاصله گرفته و به سمت تلفن
شماره ی داراب را گرفته و منتطر پاسخش ماندم، طولی نکشید که صدای
کلفت و مردانه اش در گوشم پیچید:
– بله بفرما/د!
صدایم را در گلو صاف کرده و گفتم:– ِ منم داراب، سریع اون س ِجل منو از تو پاتختی چنگ بزن واسم بیار
ِ پاسگاه نزدیک خونه ی میثم، روشن شدی؟
کمی مکث کرد و بدون حرف گفت:
– چشم داداش!
ِ گوشی را قطع کرده و خیره در چشم های مشکی رنگ افسر با جدیت
زمزمه کردم:
– به عاقدتون خبر بده عقد کنونه!سر چرخاندم و خیره در چشم های ملیسا ادامه دادم:
– عروس کشون داریم امشب!
ا
]ملیسا[
چادر به سر کناش نشسته و از شدت استرس مشغول تکان دادن پاهایم
بودم.
صدای داد و فریاد بابا قطع شده بود و انگار فهمیده بود چقدر برای
تصمیمم، مصمم هستم!انگشت هایم را در هم پیچ دادم که صدای پر از خشونتش کنار گوشم بلند
شد:
– تکون نده اون پای لامصبتو عصابمو داری ب…گا میدیا!
پایم از حرکت ایستاد و از گوشه ی چشم به اخم های در همش نگاه کردم.
چند دقیقه ای از محرمیتمان می گذشت و حال در حال امضا کردن کاغذ
پاره هایی بودیم که مارا به اسم هم زده بود!
ِ کارمان که تمام شد عاقد شناسنامه ها را به دستم داد و با نگاهی زننده
براندازم کرد:
تا صفحه 25

ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای پشتیبانی میتوانید از تلگرام ، ایمیل یا فرم تماس با ما در ارتباط باشید

فرم تماس با ما

[contact-form-7 id=”3211″ title=”فرم تماس”]

برای بازیابی رمز عبور از اینجا اقدام کنید.

در سایت عضو شوید

اگر عضو هستید از اینجا وارد شوید.