دانلود رمان زئوس

دانلود رمان زئوس

درباره مردی به نام سلیم که به زئوس معروف است . او از دروغ و خیانت بیزاره و گناهکاران رو به سزای عملشون میرسونه , حال زنی زیبا با نقشه قبلی وارد زندگی این زئوس میخواد بشه که …

دانلود رمان زئوس

. معرفی می‌کنم
زئوس خدای آسمان درخشان
… یعنی یه فروشگاه
چه صدای رعدی!
توی قلب هر کدومشون ترس به وجود میاره
زئوس پادشاه یک مرد – ه
که از دروغ و مجازات متنفره
… خیانتکاران
مجازات سختی که هیچ کس جرات ندارد به او خیانت کند

سینه به سینه باه‌اش رو میشه
مرگ
اگر نتواند خاک وطن را زیر پا بگذارد، دم خائنان را خواهد کشت.
… یه چیز تیز و برنده
ما مردم عادی، وقتی از دور زمین را می‌بینیم،
ما یک نقطه شناور در هوا می‌بینیم

نقطه‌ای که خداوند در قرآن کریم می‌فرماید که هفت نیاز
روزها صرف ساختن این زمان می‌شد.
در این هفت روز، همه سلول‌ها و
او کسی است که شما را کنترل می‌کند، نفس می‌کشد و …
اونا زنده بودن و بزرگ شدن
دزد کثیف
… ای – – – – – – – – –
راک اند رول و حتی سه
۳
انسان بهترین کار دنیا شد، چون
اون یه هدف خلاقانه و سلطه‌جو داشت
انسان می‌تواند زمین را پرورش دهد و خداوند او را برای ترقی و پیشرفت خلق کرده است …
خدا او را خلق کرده بود و نیازی نداشت که یک رباط باشد …
خداوند او را به گناهکاری که دست‌هایش را روی گوش‌ها و چشم‌هایش گذاشته
پرسید
چیزای ممنوع
خدا آفریده و یه تغییر شکل داده
… به کسی که لیاقت یه تغییر مقام دیگه رو نداره … یک به یک
پیراهن خواب خود را خاموش می‌کند،
نور امید
خالق تو خوش …
تو که می‌دانی دفعه بعد سل یا – مزم …
… تو میگی که از طریق
… خطا بعد از
۴
.
ما آدم‌ها نداریم.
اما عمق کلمه‌ای را که مصیبت بشر نامیده می‌شود درک می‌کرد …
زمین داره فاسد میشه
فرشته‌ها به موهاشون
ای مردم گناهکار و بدهکار … لحظه‌ای صبر کنید …

هرچی بیشتر
تا به اون حقیقت بزرگ برسه
یه خورده، یه کوچولو و چپقی
زئوس
۱
به نفس نفس زدن
من زیر نظری ندارم
من رو به پایین راهرو کشیدن
یه سوراخ لامپ …
۵
پر از تکه‌های سفید مثل ابر
پر از رنگی که حتی من هم هرگز متوجه آن نشده بودم
رنگ‌ها خیلی براق بود مثل درخت دفن کن
دیوار تونل دسترسی به
دقیقا مثل همون لحظه‌ای که از اون بالا رفتم – ظهر –
مثل یک جفت چشم نازک از آن به زیر افتاده بودم
تنها حسی بود که بهم می‌گفت
… توی اون لحظه
تونل خیلی قشنگ بود ولی من
با صحنه‌هایی که دیده بودم
… من نمی تونم دوباره اون آدم باشم
من دیگه یک آدم ابدی نبودم، هرگز نمی‌خواستم
تا آن جانور را ببیند
دوباره
درست مثل گذاشتن پنبه توی بدن
[ “پیام از” کارتر ]
سخت بود
۶
رفتن به بدنی که دیگه منو نمی‌خواست
این بود که
سخت و نجات دهنده در وحشتناک‌ترین حالت ممکن
فقط با یک اشاره از او توانستم بفهمم
در درون خودشان قرار دارند: خیابان ۲۰۱، به خطر انداختن خطر مرگ، حمله قلبی
ضربان قلب
چه خطرناک است که خطر اشاره‌ای به …
ذخیره باد کرده
ضربان قلب حساس … پشت خانه است … سرم از تخت جدا می‌شود …
صدای اطرافم را می‌شنوم.
دوباره
این دفعه از دیدن
و با تزریق قوی میشه
(اپی نفرین (اپی نفرین
کنترل نفس کشیدن و …
فشار خون و جراحت‌ها
که
باش
به محل حادثه منتقل شدن
اتاق
همه اعضای بدنم درد رو احساس میکنن
یه درد شدید ناشی از ورود به اون بدن

مثل هزاران سوزن که یک به یک وارد می‌شدند،
گویی همه‌ی اعضای بدنم در جایی گیر کرده بودند و من …
… مجبور شدم ترتیبی بدم که
… ادامه و طولانی
من …
و دوباره تو تاریکی گم میشم
… صاف و ساده
سیاهی ای که آنجا دیدم
با زمین و آسمان فرق داشت
… سیاهی ای که نور داشت
صدای ۸۹ سر داد،
سیاهی ای که مرا در آغوش می‌کشد و به آهستگی مرا در بر می‌گیرد،
در گوشم زمزمه می‌کنند:
به دنیای خاکی خوش اومدی
زئوس
۲
… دارای
پاشنه کفشم روی زمین و
با پاهای قشنگ و هنرمندم برقصم
. دستش همیشه روی جلیقه من بوده
انسان حرص خوبی داره و از آب – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –
به موسیقی و به موسیقی پشت می‌کنم
سرم را بالا کردم.
این حس خالص خیلی شگفت انگیزه
بهتر از این نمی شه …
موهایم را در هوا و کار و بارش سرم ریخته بود.
امیر اعتماد به نفس مرا بیشتر کرد
۹
۱۰
در این موقع لبان سرخ من از فرط مستی باز شد
دهانه امیر به لبه گلویم نزدیک شد و گفت:
و من با کمال میل کت لت رو میارم
دستم را روی سینه‌اش فشار می‌دهم تا …
هیچ هوش و ذکاوتی ندارد.
من دیوانه شدم
در میان این دادن‌ها و تمام شلیک‌هایی که من به تو می‌زنم به خواب رود؟
دستانش از کمر من بالا می‌آیند
روی یقه من بنشین
کلنت؟ من اون صدا رو دوست ندارم
پر از هوش و اشباح است
می‌خندم و از راه دوری به خود می‌گویم:
کی پایه بتشه؟
صدایم مثل جیغی در میان موسیقی بم است،
۱۰
۱۱
به سختی به من گوش بدی
یک به یک، پسرا شروع می کنن به
بعضی از مجردا از اونجا میان
دخترا با یه دهان‌گشاد به من خیره میشن
یه پیک از توی سینی شیشه در میارم
بی آن که توجهی به او داشته باشد،
هر کسی که بتونه اون رو از من بگیره من میرم
خونه با اون دختره
این زمان، حتی چند نفر از کسانی که دوست دختر داشتن
بیا بالا
با فریادهای شادی بخش خودشون
امیر بزرگ شده، اما می‌داند که از سنگ مین نیست:
و می‌گوید: خر آدم دیوانه‌ای نیست که …
من همه اونا رو نشکوندم
من حتی به قیافه‌اش نگاه هم نمی‌کنم: آن همه آدم.

هر کس شکست بخورد باید صد درصد …
حالا می‌توانم شک و تردید را در چشمان بعضی از آن‌ها ببینم
اونا حتی خیلی سریع از زندگی من
پیشخدمت یه نوشیدنی میخواد
۱۱کوک
۱۲ امیر بازویم را کشید و من از دیدن آن الکل ملایم از ته دل قهقهه زدم.
که “هورد” نگه‌داشته بود
و “هاوی آودی” رو بخورم … فقط سبیل
اعتراض همه بلند می‌شود و این بار امیر تبدیل می‌شود به …
به پیشخدمت او شانه بالا انداخت.
و با دو بطری ویسکی که کرم از آن بر می‌دارم، همه شما باید گم شوید
که با یه دستمال گردن شکسته … نمیری تو قلب مادربزرگت
همه سوت می‌کشند و امیر.
با چشمان شرارت بار خود به من خیره می‌شود.
صد و شصت درصد!
همه کف می‌زنند و من با اطمینان خاطر می‌گویم:
موهای فرفری مرا از چهره خود کنار می‌زنم.
# … ب – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –
بچه‌ها به کلمات و حرف‌های من می‌خندند
امیر به من خیره شد.
با من بازی کن، به خاطر کسب و کار من نیست، نفاسه … امشب با من بیا.
شما به خانه من خواهید آمد و من به شما سیصد تن از ایشان را نشان خواهم داد.
… من
۱۲
فصل سیزدهم
هیچ کس از سخنان بی‌شرمانه‌اش چیزی نمی‌شنود،
به افکار خام و بی‌معنی او می‌خندم: چیپس‌ها!
میاد بالا
با یک فنجان ویسکی برای رقابت و لحظه‌ای بعد جمعیت ناپدید شد.
دور هم جمع میشن
بطری‌ها همه باز هستند و او …
اولین تیر را با بی صبری پر می‌کند: من …
و بعد گفت:
من چشم‌هام رو به هم میچسبونم به طرز مسخره‌ای و وقتی من باز می‌کنم اون
… برای دومین بار
پسرها برایش سوت می‌زنند و دخترها دارند برای من لحظه شماری می‌کنند که از جا در بروم …
خود و دست‌هایم را پر می‌کند
من آن را بلند می‌کنم و از همه می‌خواهم …
او از ته دل کف می‌زد:
همه شروع به جیغ زدن کردند و امیر نفر سوم بلند شد.
فروشنده …
۱۳ اخطار
۱۴ تا شیشه
به سلامت کودکان گنگ و کور درون!
نخستین چیزی که میخوام اینه که نیزه دوم و سوم رو پر و خالی کنم
و چشم‌های درشت مرد
حتی پیش از من، بسیار بالاتر از آن،
همه ما، زئوس،
۳
من در نقطه مهم حرفم می‌رقصم
اینجا بود
بیشتر وقت‌ها برنده می‌شدم چون میدونستم
.
در وسط آن‌ها را به رقص دعوت می‌کنم
کف اتاق
و امیر هنوز هم کمی بالا می‌آید،
الان احتمالا ۱۰ تا زده
چشماش قرمز شده و حالش خوب نیست
میتونم از یه جایی دور ببینمش
الکل توی خونش به سرعت داره میره
و این طرف من با مهارت، سرمایه گذاری‌های خودم رو خوردم
من گرسنه بودم
۱۴ تا شیشه
دوباره صدای دست و یک جفت چشم سیاه
۱۵. تیغ امیری
… آخرین کمکی بود که اون به من کرد …
من ۴ تا تیر زدم و ۸ تا تیر خوردم
… در حد
اعضای بدنم به آرومی شل میشن
رقص ماهانه‌ام داشت خفشون می‌کرد
کمر باریک من
کفش‌های مخصوصم
در میان تمام آن دختران جوان با قلبی پرتشویش
… من بهترین
سرم را با موسیقی تکان می‌دهم …
می‌لرزم و صدای سم اسبان مرد را می‌شنوم
اطراف من
امیر از گوشه سالن داد می‌زد:
همه شما گوش کنین
۱۵
۱۶
صداش خسته و مستیه
ده دقیقه دیگر خواهد گفت:
اما امیر ترانت قرار است روز چهاردهم ماه عسلش را با تیر بزند.

سر تا پای مرا می‌گیرد
در حالی که مست بود و در خواب راه می‌رفت،
کی با من میاد خونه؟
صدای یک دست پر از خنده از طرف آدم‌های دور و برش شنیده می‌شد.
او را به نزد سناتورهای خود می‌آورد.
شب بخیر
برق شیطانی هنوز در چشمانش و
بلافاصله آخری را در دهانش ریخت
من سه ثانیه عقب بودم
یکی به من و یکی به گلویم می‌رسد
که باز عمیق و سوزان رو تحمل می کنه
۱۶
۱۷
* * *
یه دونه دیگه …
من زود عکس بعدی رو می‌گیرم و همینه
امیر آخرین اسب خود را نیز پر می‌کند:
و با صدای بلند و گوش‌خراش …. صدای نفسی که از مرگ برمی خاست به روم مربوط میشه
… ای داد، ببین کی میخواد
از کنار آن‌ها گذشت
دو متر آن طرف تر از این دختر، اتومبیل حامل درخواست پول،
یه بار دی گه از یه …
امیر آخرین تیر را در دهانش خالی کرد.
… هیچ‌کس نمی تونه به من دسترسی پیدا کنه
یه دونه دیگه … کل دستگاه گوارش من دچار کج شدن

یه شی روی سرتم سنگینی میکنه
شین شین!
آخرین تیر را به افتخار گذشتن بزرگ امیری پر می‌کند و روی آن می‌افتد.
… سرامیک سالن
۱۷
۱۸
موسیقی تغییر می‌کند و هیجان سرسرا،
به دستش میرسه
همه چشم‌ها روی آخرین ضربه … امیری – – ه
من نمی تونم تحمل کنم
امیدوارم این سرگیجه لعنتی
من نقش بازی می‌کنم
من می‌رقصم و دامنم میره بالا نصف الکل
روی لباسم و وقتی که
… با اون طناب تو گلوم می‌چپونه
تمام ساختمان با صدای فریاد مردان منفجر می‌شود

زانو هام دارن سست میشن و بالا میچرخن
و مرا دچار سرگیجه‌ای آنی می‌کنند

۱۸
فصل نوزدهم
به خودم آمدم و …
… بدنم رو روی “آودل” ببینم
جسد بزرگ و متحرک او چنان بزرگ بود که
و منو مثل پر سر و صدا کرد
من با همه و توی ذهنم خداحافظی می‌کنم
به افکار خام امیری لبخند می‌زنم …
اون به یه زن وحشی
به این و فقط یک لحظه اطمینان دارم.
موسیقی قطع شد و من به سلامت
پلک‌هایم را خشک می‌کنم …
زئوس
صدای موسیقی قطع شد و امیر
توجهی نمی‌کند
صدای جیغ و هیاهوی دختر …
نمی دونم کی اون پوشش گرم رو گرفته
این سوار من شد …
. سال ۱۹۲۰
در واقع من آن بالا بودم و پاهایم در هوا تاب می‌خوردند

با یه خنده به شونه میرمیر مشت زدم و
گام‌های تقریبا بی جهت او قابل اعتماد نبود؛
“هی” عوضی … بذار حدس بزنم، تو هیچ وقت نیومدی تو
از راه دور کنترل ماشین در اتاقش رو میزنه تا
درها از دور باز می‌شود؛
بدون شک دختر چشم و گوش بسته میخواد
بیا تو که می تونی بیای تو
و دوباره می‌خندم
با یک حرکت سریع خودم را روی صندلی جلوی اتومبیل او انداختم.
بچه گونه زیبا و خوشگلی شدی؟
با تمسخر و ریشخند می‌پرسد: و من
و به او و عمه‌اش قسم می‌خورد

فصل بیستم
۲۱
او می‌خواهد چانه‌ام را بکشد
به سمت صورتش رفت تا با انگشت‌هایش او را ببوسد.
لعنتی، من دستم را روی صورتش فشار می‌دهم:
تو بی سر و صدا آمدی، امیر …
ترانری از جیب تو اومد بیرون
او دستم را به کناری هل داد و با چشم‌هایش، از ترس، مرا گرسنه نگاه کرد.
قیافه خود را بالا برد و گفت:
کی دلش نمیخواد تو همه چیز باشه؟
تقریبا نزدیک است، و درست وقتی که محتویات معده‌ام به ده نم بازمی گردد، یک نفر …
یقه‌اش را سفت و سخت می‌کند …
با این حال، تا آنجا که امکان داشت، در طول خیابان لنگ لنگان راه می‌رفتم،
صدای مشت و لگد به گوش می‌رسد.
به افتخار
کاش این شکم لعنتی می‌توانست دوام بیاورد …
من میخوام اون صحنه رو با لذت تماشا کنم
۲۱
۲۲ تا
آگات! آه دیگری کشید و این بار تمام وجودم
… به این نتیجه می رسه که
که تو چی هستی؟
من می دونستم که این بعد از نفس کشیدن من میاد
دارد امیر را با دست سنگین خود به لبه‌ی مرگ می‌برد،
…و برشگردونم به
… انگار معده من هیچ چیزی نداره که
چش مام بدجوری می سوزن و پاهام …
ولی الان میتونم نصف پلک‌هایم رو باز کنم
با لذت تماشای صحنه پیش رویم باشم
همه این بالن های ترسو
از دور و حتی زنده به صدای ضربات آرها گوش می‌دهند
… جرات ندارن یه قدم به اون
برق پیروزی در چشمان من می‌درخشد …
امیر چیزی نمانده بود زندگی کند که تکان بخورد،
به محض اینکه به طرف گوشش خم می‌شود
۲۲ تا
من کاملا می تونم صدای نفس کشیدن وحشتناک اون رو بشنوم
: (آدرس رستوران)
و هر وقت که من در حال دروغ گفتن بودم
می گه قبل از اون آدرس پدر و مادر بزرگت تو جیب ته.
تا بتونن جسد تو رو پیدا کنن
و یقه میر آ را با یک ضربه باز می‌کند …
یه آشوب از طرف دخترایی هست که
… به همه در مورد مشاجره و
اما او با کله عرق کرده خود را به باد می‌کوبد
محکم و آهسته به طرفم می‌آید.

یک خوشبختی منحصر به فرد …
# حس بدی دارم و شنل #
… یه لیوان شربت می‌خواستم
یا مثلا هانی و لیمو
نزدیک شدنش حس خوبی داره
فصل بیست و سوم
۲۴
تند و خشمگین نفس می‌کشید و می‌گفت:
هانیتو؟ ها؟ امشب باید نفس عمیق بکشی
از گلویش و از صدایش به گوش می‌رسد.
انگشتانش روی بازوی برهنه‌ام چنگ زدند.
سو رلی، در این لحظه،
جای کبودی روی پوست سفید من
برو
در این لحظه بر پوست سفید من کبودی پیدا شده است …
مرا از صندلی جدا می‌کند و به طرف خود می‌کشد.
که این طور!
در کنار پوست سیاهش
آن را روی لایسکم گذاشتم …
بوسه من مثل یک تکه از
بدون وزن، من برای بار دوم خودمو انداختم روی صندلی
این دفعه پشت این ماشین …
… برق سفید “فراری” از
۲۴
۲۵
زئوس
۵
پلک‌هایم را روی هم می‌گذارم و …
هرج و مرجی که برای من ایجاد شده رو نادیده بگیر …
سرعت اون عالیه
اون هیچی نمیگه
سکوت او خشم و غضب غیرقابل تصور او را نشان می‌دهد
این شرایط مصنوعی
من نمیخوام هیچ حرف روشنی بزنم
امشب منو میاره اینجا و تا صبح فردا
خشم و عصبانیت
ماشینش اونقدر تکون می خوره که … تنفس می‌کنم
بوی لعنتی داخل کابین ماشین به ریه‌هایم می‌رسید.
که چرخ‌های ماشین با قدرت کش دار ترمز ماشین را جا به جا می‌کنند

یک لحظه مفید بود و ماشین در حال سقوط بود

۲۵
بیست و شش تا
در حالی که بدنم از شادی می‌لرزید

ولی وقتی من چشم‌هام رو باز می‌کنم
به ناحیه تاریک پارکینگ می‌رسم

تا صفحه 15

ادامه ...

ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای پشتیبانی میتوانید از تلگرام ، ایمیل یا فرم تماس با ما در ارتباط باشید

فرم تماس با ما

[contact-form-7 id=”3211″ title=”فرم تماس”]

برای بازیابی رمز عبور از اینجا اقدام کنید.

در سایت عضو شوید

اگر عضو هستید از اینجا وارد شوید.