دانلود رمان دلارا کنیزک ارباب

دانلود رمان دلارا کنیزک ارباب

درباره دختری به نام دلارا است که به اصرار برادرش زن هرمزخان میشه که …

دانلود رمان دلارا کنیزک ارباب

دستم را با یک طناب دور گردنم حلقه کردم و آن را به دور گردنم فشار دادم.
احساس خفگی می‌کردم
هق هق یک مرد، هاجی باجی، وقتی او قطره‌های تسبیحی را در دست دارد
او از دیدن این منظره به خود لرزید و در حالی که نفس نفس می‌زد گفت: – ضربان قلبم شدت گرفت.
حضور افسران و کلمات ایشان مست اصل را به هیجان آورد
وقتی درباره مرگ برادر من صحبت می‌کردند، هوا داشت خفه می‌شد.
با صدای وحشتناک در زنگ‌زده، نگاهم را به طرف یک در آهنی کوچک برگرداندم.
که به داستان باز می‌شد
وقتی فارزراد از ساختمان زندان بیرون کشیده شد، با پیچ و خم بسیار،
پاها و صورت رنگ پریده و هراسش قلبم را به درد آورد.
داشتم مرگ اون رو جلوی چشمای خودم تحمل می‌کردم
زانوهای پدر خم شده بود و چیزی بین او و زمین قرار داشت.
بازوی او را گرفتم و کمکش کردم تا بایستد.
دست‌های پیر و چروکیده‌اش را روی زانو گذاشت و زیر لب گفت: خدا پشت من است.
چطور میتونم تحمل کنم
دستش در دست من بود و من کنار دستش گفتم:
بابا، خدا صبر کنه
حالا باید دلشو به دست به یاریم.
در اثنایی که برادرم روی چهارپایه ایستاده بود و پاهایش بالا و پایین می‌رفتند، نفس عمیقی کشید
هری دستش را دراز کرد و سعی کرد عصبانیت خود را پنهان کند.
بابا نذار منو بکشن
فصل بیست و دوم
من داشتم با “فارزوس” می‌مردم
بابا روی زمین نشست و به هیئت مدیره گفت:
تو وسیله برگشتت هستی
من توی
من یک خانه کوچک دارم، آن را در نظر بگیر، سونعزیزم، و مرا ببخش.
مرد عینکش را برداشت و گفت: این طور نیست، پیرمرد.
باید تقاص کارش رو پس بده
خداوند خون خواهر خود را می‌خواهد
مردمی که در اطراف درخت جمع شده بودند، با صدای بلند حرف می‌زدند و از خانواده متشخص و صاحب خانه سخن می‌گفتند.
خبری از روزنامه نبود.
بابا سرش را تکان داد و در همان لحظه مردی که قرار بود طناب را بالا بکشد
بعد از این جریان، گردن برو دی ام را پیدا کردم و با سند مخصوصی به جای ماموران اعدام رفت.
..
به هیچ کس نگاه نمی‌کرد، اما وقتی آمد نفسش در سینه‌اش حبس شده بود.
وجودش سنگین بود.
همه ازش میترسن
چشمانش عمیق بودند و انگار با زمین و زمان در حال جنگ بود.
هیچ رحمی تو چهره‌ی اون نبود
نه در غم پدر مرحومم می‌سوخت و نه در گوشان فارزی.
اون فقط می‌خواست انتقام بگیره
انتقام خون خواهانش
وقتی به طرف پلکان رفت، بابا بازوی مرد را گرفت و گفت:
خدا به فرزند من رحم کن
مرا ببخش ای مرد پیر!
مرد لبخندی زد و دستش را از دست پدرم بیرون کشید
پسرت به خواهر من رحم کرد
شما او را بخشیده‌اید؟
خواهرم اکنون در میان گل و لای و لجن است
” ۲۰۱۱۱۱”
فصل سی و سوم
این مرد غصه می‌خورد و تا آرام نمی‌شد اجازه نمی‌داد درد او را احساس کنیم.
او مثل سفیر مرگ بر تخت سلطنت و مباشر و مردی است که دست به سرش می‌گذارد
گفتند که می‌خواهند هرچه زودتر راه بیفتند.
مامور اعدام کلاه سیاه را از روی سر او برداشت و حلقه را به دور گردنش انداخت
قلبم به شدت می‌زد و قادر به نفس کشیدن نبودم.
بابا دستش را روی قلبش گذاشت و روی زمین زانو زد.
اگر فارزاید، از پدر من چیزی باقی نمی‌ماند.
زندگیش با زندگی “فارزدا” مرتبط بود
او هم مثل همه‌ی مردم، عاشق پسر بچه‌ها بود.
مامور اعدام به آن چهار نفر کمک کرد، در حالی که دست‌هایش را پشت کمرش بسته بود.
صاف وایسا
زانوی برادرم می‌لرزید و زیر لب چیزی می‌گفت.
وقتی ارباب پایش را روی شتر گذاشت چشمانم سیاهی رفت.
هنوز آن چهار پا را که من بابا را ول کرده بودم و بعد که من تنتارم را رها کردم
موهای سیاه من در باد سرد زمستانی به پرواز درآمده بود و من از پله‌ها بالا رفتم.
من در برابر فرمانده زانو زدم.
” ۲۰۱۱۱۱”
چهار
از زیر عینک دودی چشم‌هایش گشاد شد و چین کوچکی روی پیشانی پیش پایش افتاد.
گربه
تاریکی مرا ترساند، اما من توجهی نکردم.
می‌خواستم خودم بمیرم، اما هاجی بابا سالم است.
بدون توجه به مردم آن روستا و آن غروری که نفس کشیدنش را درهم می‌شکست،
من آن را برداشتم و به تدریج
لوراس خواهش می‌کنم
و هرگز چهره خود را در میان این خاک و در میان اطفال نمی‌نهید
دستور بدهید،
کشتن من
خدا، اگه چیزی بگم
ارباب مرا با پا عقب زد و گفت:
برو کنار زن
شما گدایان چه هستید؟
پلیس به خاطر کشتن افراد منو جبران میکنه
تو هیچ جا نمیتونی با مادر بزرگم
چون تو به من اهمیت نمیدی
فارزراد از زیر آن باگشات داد می‌زد:
هاجیو بیا و “دلاریاروس” رو بگیر
بابا با صدایی که از ته چاه می‌آمد گفت: خودم را کشتم، می‌خواهم خودم را بکشم.
فارزانس، پدر،
… از خدا بخواه تا ملازمان
اگر این طور نیست، من هم نیستم.
عقب‌نشینی من
” ۲۰۱۱۱۱”
۵.
صدای خنده این مرد در مغز من طنین انداخت و قلب بیچاره من چون بهمن ریخت
… ممکنه
وضع بابا و فودرو بد بود و اشکام پوشیده از خبرهای بد بود.
… ممکنه
مرد دوباره پایش را روی چهار پا گذاشت و اطمینان داد:
این بار محکم‌تر به شلوارش چسبیده بودم.
از مریسون هم استفاده کن، لوراس
تو بودی که سیستارت رو نکشتی؟ تو منو کشتی
هرکاری بگین می‌کنم
من برده تو میشم
فقط برادرم را ببخش و مرا ببخش.
در عوض، هر مشکلی که دلت بخواد
مردی که از بالا به من نگاه می‌کرد با آن دو توپ سیاه که در فاصله کمی از مرد سیاه پوست بودند
بعد دست برد به طرف مامور اعدام و گفت:
یه لحظه صبر کن
با این دختر جوان یک گفتگوی خصوصی دارم.
و سپس از دستور او، فارزراد کشته شد و آن مرد نشان داد که هم‌سفر خودش است
برای رفتن
یونی در درونم نماند، بلکه یک نقطه کور از امید در قلبم باز شد.
شاید بتونم اون رو به عنوان خون برادرانه خودم بخرم
” ۲۰۱۱۱۱”
۶ بابا با عجله از پله‌ها بالا رفت و او و فارزراد به استراحتم رسیدند.
گوشه‌ای را کشید و گفت:
رفیق؟
قد بلندش سایه‌ای روی من انداخت و مرا وادار کرد تا دست و پایم را گم کنم.
گفتم: از این طرف و آن طرف می‌روم و وقتی داشتم به بابا و فارمزاد نگاه می‌کردم گفتم
… سیری –
زیاد حرف نزن
… بله
من هر کاری بگی می‌کنم
من دختر شما خواهم بود.
هر کاری میخوای با من بکن
تو حتی میتونی منو به جای برادرم بکشی
خیلی متاسفم اگه چیزی بگم
اما جان فارمزاد و ببخشد
پدرم بدون فرزند خود خواهد مرد
مرد لبخندی زد و با دقت به آن نگاه کرد.
گفت: وقتی چشمانش روی صد تا سیاه من بود.
خب، میخوای بیای خونه “هورمزوهنس”؟
به عواقب اون متقلب‌ها فکر کردی
با صدای بلند آب دهانم را فرو دادم و خوشحال بودم که لب‌هایم را می‌پوشانم.
از سرما می‌لرزیدید و چیزی ندید،
… استادانه
میدونی که اگه از خونریزی دست برداری من کل زندگی تو رو
میدونی که خانواده من اجازه نمیدن آب از توی رگ هات پایین بره
” ۲۰۱۱۱۱”
همه را می‌شناختم.
ترک کردن خونریزی تو کشور من کار آسونی نبود
در هیچ دادگاهی صدای هیچ زنی به گوش نمی‌رسید.
در حالی که از فرط خشم داشت خفه می‌شد جواب دادم:
هرچی که تو بگی قابل قبوله
اگر حرف بزنم ساکت می‌شوم.
هاگ رید خان دندان‌هایش را به هم فشرد، انگار که باور نمی‌کرد و گفت:
من باه‌ات ازدواج می‌کنم ولی مثل یه خدمتکار توی یه عمارت
هر شب باید منو به عنوان یه معشوقه جایگزین کنی و صبح‌ها هم تخت رو تمیز کنی
کنی
از صراحت و راستی آن مرد حیرت کردم، اما این کار را خودم کردم.
این به طور رسمی یک توهین بود، اما من قاطعانه گفتم:
این وظیفه دختراست که
صبح شما با ضرب و شتم شروع میشه و شب با گریه و کبودی تموم میشه
من به شما رحم نخواهم کرد و نفس خواهم کشید.
مثل این بود که به سختی سعی داشت من را وادار به اظهار تاسف کند، ولی با اطمینان خاطر گفتم:
من میتونم تحمل کنم حتی اگه منو بکشی من حرفی نمی‌زنم
حالا قبول می‌کنی؟
هترس خان دستی به ریش خود کشید و کنار او به دیوار تکیه داد.
گفت:
پس میخوای با پاهای خودت بری کشتارگاه
فقط یادت باشه که یه طناب هست و من آروم دور گردنت می‌بندم تا وقتی که کاملا
گلویم را به هم فشردم و نفس عمیقی در گلویم کشیدم.
این کار را کردم.
تولید کننده
من فقط ۲ تا درخواست دارم
وقتی سوالی به من خیره شد انگشتانم را پیچ دادم و گفتم:
با هیچ شرایطی موتو از بین نبر
مرد دیوانه‌وار خندید و با تمسخر گفت:
فکر نمی‌کنی که میخوام ضعیف به نظر برسی و ببینی که ضعیفی؟
سخنان تند او را نشنیده گرفتم و گفتم:
من یه معلم روستایی هستم
من الان وسط سال هستم
… ازت میخوام که بهم اجازه بدی
به تندی به عقب خم شد و جواب داد:
نه دیگه جواب نداد
نه، غیرممکن است که در حکم یک غلام گدا، پسر یک زن آقاست، معلم و برادرش یک قاتل باشد،
خواهرش
یه خدمتکار بیشتر بهت میاد
در خانه من پول لازم ندارید، به شما نان خشک خواهم داد، گرسنه نخواهید ماند.
حالا از پدر و برادر حسودت خداحافظی کن
ابتدا نزد شیخ برویم تا با او ازدواج کنیم،
پس ما میریم به زندان شما
سینه‌ام برای گرفتن کمی اکسیژن در زیر توری تقلا می‌کند.
وقتی که در آغوش پدرم افتادم، بر زمین افتاده بودم.
درست است که دخترها پدر و مادرشان را طرد می‌کنند، حالا می‌فهمم چرا.
آن مرد رفت به طرف جلاد و به مردم ده گفت: من او را به خاطر خواهرش که به عنوان خون به این خانه می‌آید، بخشیدم.
سرورم
اگه بخواد فرار کنه یا زیر قولش بره
زدم
بابا شانه‌ام را گرفت و با چشمانی پر گفت:
دلارا، بابا؟
چیکار کردی؟
زیر نگاه شرمنده فرزاین لبخند زدم:
تو نمیتونی بدون “فارزاید” زندگی کنی
اما بدون دلار، چرا؟
من روی پای تو خواهم ماند
من نمیتونم برادر سکسی رو تحمل کنم
اون پیرمرد تنها حامی من بود
مثل مروارید در صدف از من مراقبت کرد.
اگر او مرا در آغوش نمی‌گرفت، روز من شب نمی‌شد.
نمی‌توانستم آن را ببینم.
بابا و فارزراد را بغل کردم و هر چیزی که به گذشته‌ام تعلق داشت،
من در سکوی اعدام تنها ماندم تا زندگی جدیدم را با زن سابقم شروع کنم
تا صفحه 15

ادامه ...

ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک

202 دیدگاه دربارهٔ «دانلود رمان دلارا کنیزک ارباب»

  1. دلارا دختری که بخاطر برادرش قبول میکنه زن هرمز خان بشه و شرط میزاره که روبند ببند وهرمز خان قبول میکنه.این رمان دلارا همونی که من یه تیکه اش نوشتم درسته یا نه

  2. کسی می دونه رمان دلارا دختری که بخاطر برادرش زن هرمز خان میشود به شرطی که هرمز خان رو بندش رو برنداره

    کسی می دونه این رمان اسمش چیه یا کجا باید پیداش کنم

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای پشتیبانی میتوانید از تلگرام ، ایمیل یا فرم تماس با ما در ارتباط باشید

فرم تماس با ما

[contact-form-7 id=”3211″ title=”فرم تماس”]

برای بازیابی رمز عبور از اینجا اقدام کنید.

در سایت عضو شوید

اگر عضو هستید از اینجا وارد شوید.