دانلود رمان خدمتکار هات من

دانلود رمان خدمتکار هات من

درباره یه دختر خدمتکار که اتفاقای بدی براش میوفته و …

دانلود رمان خدمتکار هات من

جیغ بلندی کشیدم و سعی کردم از دست آن‌ها فرار کنم …
دست‌هایشان روی بدنم حرکت می‌کرد و داشتند لباس‌های مرا پاره می‌کردند …
هر یک از آن‌ها اندازه من و هرکول را داشتند
مثل یک سهره کوچک بین آن دو بود …
دوباره سعی کردم. من التماس کردم که دستم رو ازشون بگیرم
از روی خشم التماس کردم:
تو رو به خدا کاری به من نداشته باش
محسن خندید و دست در جیب پیش آمد …
نگاه پر از خاک را روی بدن سفید و نیمه برهنه‌ام انداخت و زیر لب گفت:
یه چیزی… گفت
با نادیده گرفتن اشک‌ها در گوشه چشم‌هایم،
دستش را روی سینه‌ام گذاشت و با صدای بلند فریاد زد:
دیدین گفتم هشتاد و دو پا از احمد؟ تو دیگه چیزی نگفتی
“شرط‌بندی رو باختی پسر، شماره رو بگو”
. من بیشتر عصبانی شدم و اشک‌هایم سرازیر می‌شود …
خدا حفظت کنه قربان هر کاری بگی می‌کنم
اون داشت خفه می‌شد و به بدن من چسبیده بود … اون
سرش را روی سینه‌ام گذاشت و آرام گاز گرفت …
لب‌هایم می‌لرزیدند و یکی از آن‌ها به صورتم خیره شده بود …
دور از ترس من سکسکه کردم … او دستش را جلو آورد و محکم به سینه‌ام ضربه زد …
از شدت درد جیغ کشیدم … و صداهای جوون بلند بودن
میدونی چند وقته تو کف دستم بودی؟ فکر کردی حالا که گرفتمت
از تو می‌گیرم
جنده؟ !! !! !! !!
یکی از ایشان قاه‌قاه خندید و گفت:
از کجا آوردیش پسرم؟ درست مثل یک هنرپیشه …
… فیلم می‌بینم که میخواد
که اون گربه کوچولو بامزه رو لمس کنه
دندان‌هایم را محکم به هم فشردم و خیره شدم.
به صورت غیر عادی او … بدون توجه به نگاه من، سریع به راه افتاد و آمد. پشتم
تو صورت کثیفش … اونو قورت داد … چشمام رو بستم و
از درد می‌نالید …
نگاه اون یکی هنوز به صورتم خیره بود
لبم را گاز گرفتم و نمی‌دانم چرا.
… شاید به خاطر کمکی که ازش خواستم
قدمی به جلو برداشت اما دوباره ایستاد….
در حالی که بدنم در زیر دست‌های کثیف آن‌ها قرار داشت،
بر خود می‌لرزیدم
چشمانم را بستم …
… موسن دستش رو روی شکمم گذاشت … من تکون خوردم و حس کردم یه چیزی توی قلبم افتاد
دست و پایش را گرفت و روی من گذاشت …
نفسم بند آمده بود …
اون به سمت جلو حرکت کرد و منو با این مرد برجسته بغل کرد
اون
شورتم را کنار گذاشتم و چشم‌هایش را بستم.

احساس می‌کردم خیس شده‌ام …
اشک‌ها می‌چکید … انگشت وسطش به من دست می‌زد و من می‌لرزیدم.
صورت تازه تراشیده‌اش را روی صورتم مالید و در گوشم زمزمه کرد:
آن‌ها را می‌خنداند …
تو چی هستی دختر؟ از کدوم گوری گیر من افتادی؟ !! !! !! !!
تکانی به خودم دادم و می‌خواستم بگویم
یه چیزی …
وقتی
زنگ در
زنگ زد
در عمارت من با صدای بلند فریاد زدم …
… جیغ زدم و رنگشون عوض شد
کسی که به من خیره شده بود به سرعت به طرفم آمد …
بقیه که ترسیده بودند برگشتند و از در بیرون دویدند. او ایستاد و به من خیره شد …
نفس عمیقی کشید و به سرعت کتش را درآورد …
اینو بگیر
و آن را پوشید و گریخت …
، ممکنه بدتر از این گیر بیفتی
کتش را از دستش گرفت و به طرف بالکن دویدم.
… اما حداقل وجدانم آروم میشه
سعی کردم بهش نگاه نکنم … فقط خیلی ناراحت و شرمنده شدم چون
نمیدونم چجوری کیفم رو برداشتم
یادم نمیاد چطور از بالکن پریدم پایین
، فقط … بدون توجه به درد … سرما، فقط فرار کردم … فرار کردم
… انقدر زیاد که حتی یادم نمیاد کجا رسیدم
فقط یه گوشه قایم شدم و
من متواضعانه
از کیف کهنه و پاره خود یک پیراهن بیرون آوردم
گذاشت
روشن لعنتی، خشک نمی‌شد …
نفس عمیقی کشیدم و دوباره شروع به راه رفتن کردم …
… به ساعت گوشیم نگاه کردم
دو ساعت از دوازده گذشته بود …در پاسخ به خدمتکار من]
احساس کردم همه چیز یک لحظه متوقف شد. صدای در ماشین و بعد صدای مردی که عصبی پرید وسط خیابون
بود..
هی تو !!! کوری؟! آیا وقت آن رسیده که نصف شب در وسط خیابان بدوی؟!
برگشتم و دیدم چند پسر نزدیک می شوند و به سمت او برگشتم
مردی که دویدم
تنها چیزی که در آن زمان متوجه شدم قد او بود.
قدش فوق العاده بلنده و هیکل عالیش…
پسرها می رسند
از ترس دست و بازوانم را بستم
با تعجب به من نگاه کرد. اما من اجازه ندادم، لطفا کمکم کنید
حرفی نزد و رو به پسرها کرد
مشکلی هست آقایون؟!
متوجه شدم صدای گرم و جذابی دارد. یکی از آنها جلو آمد

ادامه ...

ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای پشتیبانی میتوانید از تلگرام ، ایمیل یا فرم تماس با ما در ارتباط باشید

فرم تماس با ما

[contact-form-7 id=”3211″ title=”فرم تماس”]

برای بازیابی رمز عبور از اینجا اقدام کنید.

در سایت عضو شوید

اگر عضو هستید از اینجا وارد شوید.