دانلود رمان تارگت

دانلود رمان تارگت

درباره پسری که متوجه میشه زنی باعث مرگ مادرشه و با نزدیک شدن به دختره اون زن ، میخواد بهش نزدیک شه و انتقام بگیره که …

دانلود رمان تارگت

به فهرست غذا که روی میز بود نگاه کردم.
دختر خدمتگارانی که با همان لباس روی میز راه می‌رفتند
گرفتن دستور، جستجو برای یافتن موضوعی که من می‌خواستم!
قبل از اینکه بیام، فکر می‌کردم پیدا کردن دختری که
من … من نمی تونم چوب درست و حسابی به شم … نه مو طلاییه … نه موی بلوند …
چشم‌هایش روشن … نه زیاد و نه خیلی زیاد … و توی یخم … هیچی نبود
که توجه رو از فضای دور و درازی در این هتل بزرگ جلب می کنه
رستوران شلوغ بود با تمام گارسون‌ها که دور آن می‌چرخیدند …
ولی الان می‌دیدم که شغل من اونقدرها هم بزرگ‌تر از این نیست
خیلی از دخترها تقریبا همه مثل هم هستند
تنها فرقی که بین اونها هست
رنگ مویش به رنگ تیر و کتل بود. پیدا کردنش از آنچه فکر می‌کردم آسان تر بود.
ساده‌ترین و شاید بی‌اهمیت‌ترین دختری که در این لباس وجود داشت
یک دامن بلند قرمز و یک دامن خاکستری، و آن صورت کوچک و
موهایش را از روی صورتش کنار زد و ادامه داد:
و دستش را در زیر صندلی چرخ دارش برد … او بیشتر شبیه به یک دختر کوچک بود تا یک کسی که به سن کافی برای کار کردن روی ماشین باشد …
که این طور!
با صدای لرزاننده تلفن
من …
نگاه تندی به او انداخت
من دوباره به گالری تلفنم نگاه کردم و وقتی مطمئن شدم کجاست
من در جواب سرود او نوشتم:
این موضوع مشخصه
من نمی تونم فراموش کنم، امشب فقط برای اندازه‌گیری موقعیت کار اصلی
برای گذاشتن اثر انگشت
دستم که برای نوشتن ماشین تحریر آماده بود، یک لحظه خشک شد و از حرکت باز ایستاد.
چه اتفاق بدی؟ اون داشت به من می‌گفت چی کار کنم؟
دارد فکر می‌کند؟ حالا که کارم با او تمام شده، می‌خواهد باز هم مرا با ماشین ببرد،
چسبیده به زندگی من؟ این زنا چقدر ساده و خام است
این حقیقت که اون ادعا می‌کرد منو می شناسه و من … اون نمی دونست که من متنفرم وقتی
کسی به خودش اجازه می‌دهد که دستور بدهد و ول بگردد؟
انگار خاطراتش مشکل داشت و گاهی اوقات فراموش می‌کرد
که من کی هستم و باید چیکار کنم … اون یادش اومد که من ازش خواستم
کاری که من باید بکنم به این معنی نیست که اون میتونه در کاری که
من فقط به درد این کار می‌خورم و بس!
. میزه‌ای نزدیک ۱.۷۰ ام
“۰۸۲۵”
به محض اینکه می‌خواستم این نامه را بنویسم و شما در جواب پیام او،
دیدم که اون داره میاد اینجا تا یکی از
و درست پس از آنکه از سر میز اسنیپ فرمان را صادر کرد …
نسخه روبگیر می تونه کنترل کنه
از طرف دیگه شریک شدن
جواب دادن به این آدم فرصت‌طلب را تا مدتی بعد عقب انداختم و فوری جوابش را دادم.
سیگار و فندک را از جیب من درآورد.
مدت‌ها بود که سیگار کشیدن را ترک نکرده بودم، فقط این را کم کرده بودم.
بعضی روزها فراموش می‌کردم که چپق بکشم اما روز روشن، طبق گفته‌های بخار آلود.
توی هتل، که توی تحقیقات قبلیم درباره
من یه بسته اضافی تو جینم گذاشته بودم
همین که روشنش کردم، به من نگاه کرد و من هم همان طور که نگاهش می‌کردم، احساس کردم که حالش بد شده است.
به من نگاه می‌کرد و طوری رفتار می‌کرد که انگار من …
به نگاه خیره او توجهی نداشت.
وقتی به اتمام رسید، صدای قدم‌هایش را شنیدم که نزدیک می‌شد.
… میز من
اون سر میز من یه چیزی زمزمه کرد
اون تو ماشین من نشست منو ببخشید سیری؟
صدایش چنان ضعیف و سست بود که اگر من …
اگر به او توجه نکرده بودم، برایم غیر ممکن بود که صدایش را بشنوم … تظاهر کردم تا وقتی که …
با صدای بلند گفت:
احترام؟
بدون اینکه سرم را بلند کنم با صدای بلند و پر شاهراه پاسخ دادم:
من هنوز انتخاب نکردم
من نیومدم که دستور بدم
من سرم را بلند کردم و با چهره‌ای گرفته به او خیره شدم.
احساس کرد که یک قدم به عقب می‌رود و بی آنکه دلیلی برای تکان دادن در اطراف خود بیابد،
از شال روی سرش که عیبی نداشت!
. اینجا هم سیگار کشیدن ممنوعه
برداشتم
یه پک عمیقی به سیگار من زد و یه برش خورد تو مایع مصنوعی
من گفتم: این توهین به شما هیچ اهمیتی ندارد؛
مجبور نیستم که یه جا سیگاری بزارم
بذار یه سطل آشغال برات بزارم
به صورت او و چشمان سیاهش نگاه کردم، جایی که آرایش کوچکی در آن نبود.
در مقایسه با بقیه همکارهاش
و روی دست دراز کرده‌اش نشست.
این دست کوچک یعنی دست یه دختر ۲۰ ساله بود یا یه دختر پیر؟ مطمئن بودم که دست مشتشو به این شکل توی مشتم فرو می کنه
که کوچک‌ترین اثری از آن به جا نخواهد ماند و خواهد ماند و بهتر خواهد بود.
فشار روم باعث می‌شد چند تا از استخوناش بشکنه
دوباره سیگار را در گوشه‌ی لب گذاشتم و آخرین پک را هم زدم.
تقریبا خارج شدم و آن را به طرف دختری که در آنجا بود گرفتم.
با کنجکاوی‌ها به من نگاه می‌کردند.
! به خودت زحمت نده
با کمک دو انگشت، لبخندی بر چهره‌اش نقش بست.
من دارم پول میدم
رفت به صدام و من گفتم:
من دستور دادم ولی تو قبول نمی‌کنی؟
۱. ۶ک
با احتیاط سیگار را از لای انگشتانم بیرون کشید و گفت:
“۰۸۲۵”
هدف شلیک میشه
شریک جرم شماره ۳
عقب رفت و در حالی که به رومیزی زل زده بود گفت: تو گفتی که من انتخاب نکردم!
چند دقیقه پیش بود
می تونستم بفهمم که طرز نگاه من و کلماتی که من می گم گیج شده بود.
همون چیزی رو می‌خواست که من می‌خواستم
من و تو را در ذهنش مجسم می‌کرد که من برای او آدم دیگری از بقیه‌ی شما هستم.
در این رستوران با آن‌ها چنان مواجه خواهم شد که چهره و ظاهر من …
و … صدا و طرز حرف زدن من و شاید بوی سیگارم یادت بیاد
چون برای هواپیمای بعدی ما خیلی به درد می خوره.
او سیگار مرا در یک دست داشت و حتی نتوانست از دست کوچکش استفاده کند.
که به دستش نگاه کنه و مطمئن بودم که نگاهش
باعث این همه شلوغی و مخ زدن شد
قرص را بگیر و سفارش مرا با دست کوچکش بگیر … به همین دلیل است که او یک خرده گیج بود …
دخترها خیلی بهتر از من هستن مهم نیست چقدر وانمود کنن
اعتماد به نفس زیاد داشته باشند و به محض پی بردن به نگاه مردها، حالات و خلق و خوی آن‌ها،
فقط نوع تغییرات میتونه مقداری از
ازش چند تا آدم هیجان انگیزه! بعضی هاشون مثل این دختره از “استاین” هستن
میخوای برات نگه ش دارم؟
بار دیگر لبخند خجالت‌زده‌ای به من زد، و حالا مطمئنم که این لبخند
لبخند بخشی از انقباضات کار آن‌هاست، به طوری که برای امتحان کردن و آزمایش کردن
یه رابطه خوب با مشتری‌ها دارن
رئیس این هتل بی شک در فرصت مناسب و دل پذیری است که یا خانم‌های پیشخدمت رستوران او را استخدام می‌کنند و لباس می‌پوشند.
و چه با مقررات و قوانینی که برای دفاع از آنان بکار برده است،
در نتیجه، تبلت را روی میز گذاشت و با یک دست دستورها را نوشت
او حواسش را به مشتری‌های مرد و چشمان نیمه بسته آن‌ها متمرکز کرد
نصف جمعیت مردم دنیا را تشکیل می‌دهند!
نه، ولی من تا حالا غذای سریع نخوردم
و بی آنکه سر بلند کند گفت:
برو پیش پلیس
چی پیشنهاد میدی؟
هدف از این سوال این بود که سرش را بلند کند و به من نگاه کند …
هرچه بیشتر نگاه می‌کرد، بهتر بود که من … ولی حالا …
هر چه بیشتر به هیکل صورتش نگاه می‌کرد صورتش آرام و طبیعی بود اما به هر حال …
و باز چهره‌اش نه ساختگی بود و نه حتی در من اثر مطلوبی بخشید.
او یکی از معدود افرادی بود که آن را دوست داشت!
آی؟
اوه
خب پس به این بستگی داره که دلت بخواد این اولین باری هست که داره میاد اینجا؟
من یه مدت با این سوال فکر می‌کردم که می خوام پروژه هام رو ادامه بدم
جواب مثبت به این سوال به نظر منطقی نمی‌رسد، بنابراین گفتم:
. خب، من پپرونی هم پیشنهاد می‌کنم
! از غذای تند خوشت میاد! ۱.۶کی
موج ۰۸۲۶
هدف شلیک میشه
شریک شدن ۴
می‌خواستم بگم که من همه چیز داغ و سکسی رو دوست دارم اما نه! خیلی زود بود
این گونه دختران که به نظر شرح حال چنین می‌آید از مردان
که برای اولین بار معنی کلمات جنسی را بیان می‌کنند
ببین توی رختخواب چه جور آدمی هستند!
این دختر … مخصوصا اگر این قدر درمانده با شن و شاید هم اوقات سختی رو پشت سر گذاشته با شن …
اونا به یه پشتیبان و پشتیبان بیشتر از یه آدم باحال نیاز دارن
و بخش جنسی
این چیزی نیست که … در حالی که لب‌هایم را می‌بستم زورکی لبخند نصفه نیمه‌ای روی صورتم نزدم.
گفتم:
اگه پول نداشته باشم این چیزیه که من انتخاب می‌کنم وقتی که تو
تو باید کار خوبی بکنی!
لبخندش عریض تر شد و ردیف دندان‌های سفیدش بر جای ماندند.
متوجه شدم که درست بلافاصله پس از آنکه او سرگرم یادداشت کردن دستور من شد، به سیگاری که هنوز در دست داشت و دست راستش بود، رسیدم.
آن را با دو انگشت فشار داد تا خاموش شود.
گفتم: نگاه حیرت‌زده‌اش دوباره روی صورتم افتاد.
با آرامش اثر انگشتانم را از دست دادم.
تو صورتت رو خیلی گرفته بودی من ترسیدم از این استفاده کنی
عمدا از فعل و روانی استفاده کردم چون معمولا، دختر …
دوست ندارند زیاد خشک و رسمی حرف بزنند و خیلی زود می‌فهمند
که اون یکی مهمونی داره اغراق میکنه هر چی بیشتر معمولی باشیم
به این نتیجه می‌رسند که ما خود هستیم نه حلزون‌های یک نفر!
حالا این نگاه عجیب و غریب را داشت و به من ثابت کرد
از تجربیاتی که به این معدن بدست آورده بودم راضی بودم.
به کاره‌ای معمول و مشخص روش کارم نگاه کردم، که بالاخره
به خود آمد و پس از ورود به سایر سفارش‌ها و دسرها صاف ایستاد و گفت:
چیز دیگه ای هم داری؟
این ترانوس‌ها نیست
تبلتش را از روی میز برداشت و با همان لبخند گفت:
شرح وظایف خود را کنار گذاشته و بی‌علاقه‌تر شده بود:
مطمئنم که با مبلغین مذهبی پشیمون نمیشی
اون رفت و من با چشمه‌ای خودم دنبالش کردم
در وسط جاده به او نزدیک شد و ناچار شد مکث کند …
صدای او را از جمعیت و سر و صدای رستوران جز از صورت خشمگین او می‌شنیدم و به ساعتی که حرف می‌زد اشاره می‌کردم.
چرا این همه شکایت می‌کرد!
آن را فرصتی یافتم و بار دیگر برای ثبت نام خود در این فرصت یافتم.
این بار سوالات بیشتر و بیشتر … از جام بلند شدم و به طرف ماشین رفتم.
یه طرف جایی که اونا “دینگا” بودن
۱. ۶ک
موج ۰۸۲۶
هدف شلیک میشه
“شریک جرم”
هر چه نزدیک‌تر می‌شدم، صدای آن‌ها را می‌شنیدم … این دختری بود که …
گفت:
پناه بر خدا ما در مورد هیچ چیز متخصص صحبت نمی‌کردیم آقای “سامیوم” من داشتم دستور می‌گرفتم
نمیتونی ببینی چقدر شلوغه؟ – میخوای این همه وقت صرف کنی و به همه اهمیت بدی که یه سری مشتری باید –
بخور
در نصف شب غذایشان را خواهند خورد! اگه آزاد به شیم آزاد نمی شن.
آنقدر به آن دختر نزدیک بودم که فرصت خرید و فروش به او ندادم،
به محض اینکه صورت بی جانش را به طرف من برگرداند، دخترک متوجه حضور من شد و سرش را با خجالت پایین انداخت و گفت:
تو رئیس این هتل هستی؟
مردگان که با لحن محکم و صریح من اندکی آرام گرفته بودند،
من مسئول رستورانم
می‌خواستم بخاطر رفتار خوب با این کفشهات بهت تبریک بگم
و از آن جا دور شد.
گفت:
کمتر به رستوران می‌روم و از طرز رفتار آن‌ها با خودم راضی هستم.
بیشتر آنان حوصله پاسخ دادن به این پرسش را ندارند و من عمدا
در مورد ادراک سه‌بعدی اونا سوال کنیم این معمولا
چی باعث شده من برگردم به اون رستوران یا
یه جای دیگه رو انتخاب کن
این بار لبخندش ملایم‌تر شد و با نیم نگاهی به دختری که گفت:
خوشحال باشید، راضی کردن مشتری هامون یکی از مهم‌ترین وظایف ماست
و اهل عمل هم هستند.
نه بابا! بدبختانه من اینجا نیستم – چون بعد از دو یا سه بار که –
رستوران و هتلت رو انتخاب کردی که بخوری و من
یه رفتار خوب ببینم
اولین باری که این خانم با صبر و شکیبایی من رو به خودش جذب کرد این اولین باریه که
ممنون که
اون دختر هنوز سرش پایین بود و داشت دستش رو تکون می‌داد اما من یه لبخند روی صورتش دیدم
خوشحالم که راضی شدی
..
از آنجا که خوب می‌دانستم که این گروه مردم هوش و ذکاوت خود را در چشم دارند
و
و به محض اینکه بفهمن که اونا کی هستن رفتارش
از زمین به آسمان تغییر می‌کند.
من میمیرما هستم رئیس میانداس از ایالت تونس که در حوزه عملیات جنگی نیز حضور دارد
که وارد کردن
ماشین‌ها
و به این کارت پول اضافه می‌کنم
اکنون در دست کارفرمایش بود و …
موج ۰۸۲۶
۱. ۶کسین
هدف شلیک میشه
وقتی او را دیدم
اون
نسبت به نام و نام خانوادگی او واکنش نشان نداد
و تصور می‌کنم که
خیلی مهمه که جاهایی رو برای این دعوت یا حتی جلسات شرکت انتخاب کنیم
که همکاران ما با رضایت کامل و از اونجایی که
هتل شما، علیرغم داشتن هتل جدید، یکی از هتل‌های خوب به حساب می‌آید.
و رستورانش هم غذای سنتی غذا رو سفارش میده هم غذای سریع و هم
آرامش و محیط خوب
..
روضه هامون
با این حرف آشکارا دستش را از دست داد و خیلی هم مهم نبود،
فهمیدم که وقتی من و همکارم به این هتل رفتیم و روضه خونی
حتی می تونیم براش آماده بشیم
کارت را در جیبش گذاشت و طوری وارد شد که من فهمیدم
درباره‌ی نظر من چند دقیقه‌ای باید فکر کنی که این آدم به شدت فرصت‌طلبی است …
“و” پ – – ی – – ت – – ر
آقای موس من شخصا تضمین می‌کنم که هم بستگان ایرانیت با رضایت کامل هتل رو ترک میکنن
که چه به لحاظ رفتار کارکنان و چه به لحاظ کیفیت خوراک و چه به لحاظ شما
میتونه
هر وقت که خواستی
… یه روز قبل از اینکه بریم
بهترین قسمت رستوران رو برات آماده می‌کنم ما حتی می تونیم بهترین اتاق‌ها رو برای پذیرایی از مهمانهات پیدا کنیم
من فقط بهش فکر می‌کنم
این خانوم رو به عنوان تنها کسی داشته باشید که از دستور ما مراقبت کنه لطفا با شرکت ما تماس بگیرید لطفا یک میز غذا خوری رزرو کنید
رستوران یا اتاق هتل خیلی بهتر بود که این موضوع را در ذهن خود نگه دارند
که این طور!
مرد مرده از این … طبیعی بود …
حتما فکر کرده بودم که من مثل بیشتر مردهایی هستم که چشم‌های سیاهی دارند …
و بوی غذا که پیشخدمت‌های پلنگ نامیده می‌شدند
عطرشان همه این فضاپیماها را پر کرده بود و او آن را برای پارتی‌ها برده بود.
من قبلا یکی از اونها رو انتخاب می‌کردم
اما نمی‌دانست هدف اصلی من چیست و قطعا هیچ وقت درک نخواهد کرد.
به هر دلیلی که تمایل داشته باشی من این موضوع رو به بچه‌ها میگم تا
خانوم “شیانی” مسئول کنترل دستورها شما بودن اگه من نبودم
که این طور!
به او عقل و شعور داد
دخترک بالاخره سرش را بلند کرد و به من خیره شد و راضی به نظر می‌رسید.
این جوری می شه … جلو دلال املاک در موردش گفتم، رفیق،
اما همین کافی بود تا …
اگر در این باره بیش از این در شک و تردید بود،
چرا من؟
چند لحظه طول کشید تا من به ذهنش جا شوم و شاید حتی از خواب بیدار شوم و بعد خودم دوباره و دوباره به او نشان می‌دادم.
که حضور من در زندگی او بی معنی خواهد بود.
سرم را به نشانه‌ی رضایت به طرف آن دو تکان دادم و همین که به سمت میز برگشتم،
در جای خود نشستم و شماره کارشوکر را که معاون رئیس شرکت بود پیدا کردم و برایش مصدق فرستادم:
من یه جای گرم و نرم برای دیدار تریر ها پیدا کردم
من جاشو برات می‌فرستم و به بقیه میگم
۱. ۶
موج ۰۸۲۶
هدف شلیک میشه
شریک جرم شماره ۷
من فردا میرم کل اونجا رو تمیز می‌کنم
اتومبیل و زیر سایه حیاط را چندین بار پارک کردم
با احتیاط عقب و جلو می‌رفت و اطمینان حاصل می‌کرد که زاویه پارکینگ من درست است.
پیاده شدم
من خسته بودم و فقط می‌خواستم یه خواب خوب داشته باشم ولی قبل از اون
مجبور شدم هم اتاقیم را صدا کنم چون می‌دانستم که دلش برایم تنگ شده!
همین‌طور که قدم می‌زدم و به او نزدیک می‌شدم او را صدا کردم:
دخترای من؟ تو کجایی؟
صدایش خیلی تند تر شد و لبخند کجی روی لب‌هایش ظاهر شد.
من …
لب‌ها
نشستم و دستم را روی موهایش گذاشتم.
دخترم چطوره؟
دیگر پارس نمی‌کرد و مثل همیشه با زوزه‌های ملایمی نوازش می‌کرد …
خستگی به من اجازه نمی‌داد با او بازی کنم و با او وقت بگذرونم به همین دلیل بود که …
من فقط ظرف غذاشو پر کردم و زنجیر رو از روی گردنش برداشتم
وقتی که می دونست خونه ام این دور و بر می گرده و این اتفاق نیفتاد
هر جا که می‌خواهی برو. این حیوان خاکستری، میهمان خانه و زندگی من بود.
بیش از هزار نفر جمعیت رنگارنگ که می‌آمدند و می‌رفتند و او را دوست داشتند،
که این طور!
از پشت سر با صدای بلند پارس کرد.
با چهره عبوس و به رنگ زرد به او گفت:
! “سنگ قبر”! ” کی ”
او خیلی سریع روی زمین نشست و از من به خاطر این که با آن حالت دلسوزانه‌ای که به او داده بودم معذرت خواست.
اون
می‌دانست
این کلمه خوب
نسبت به دیگران نظر مثبتی دارد؛ عجیب بود که وضع مرا بهتر از همه آنان درک می‌کرد و به حرفهایم گوش می‌داد!
من از میان محوطه سنگفرش شده اطراف عمارت، که مارک مسخره تزیین من است، گذشتم.
به کمک لوله‌هایی سفید و نیم دایره که دور آن‌ها پیچیده شده بود
و رشته‌ای از چراغ قوهای کوچک برای مطالعه، قد،
سلیقه و ظرافت او از جا برخاستم و به طرف ساختمان خود رفتم.
از آغاز این رویا که چیزی بیش از یک ساعت حیات بخش است
زندگی رمانتیک برای دو نفر، نه یک پسر تنها که صبر این بازی‌های مسخره را ندارد،
که این طور!
شاید یک روز که از ته دل گوش ندارم،
با تبر به آن ضربه می‌زنم و آن را تکه پاره می‌کنم تا مجبور نباشم
هر روز این کار رو می‌کنم که بیام اینجا که این طور!
۱. ۶ک
“۰۸۲۷”
هدف شلیک میشه
از طرف دیگه، شریک زندگیم
در اتاقمان را باز کردم و وارد راهروی آینه جلوی در شدم.
من می‌خواستم این لباسا رو بپوشم و روی تخت دراز بکشم و
خوابیدن
تا صبح! که این طور!
… ولی همین که من اون برق هیجان‌انگیز رو باز کردم و
آن زن در وسط اتاق خواب و لباسی که برای او کافی بود،
مهم نیست که شما این را بفهمید یا …
به او نگاه نمی‌کردم، اما متوجه شدم که او نزدیک است و اخمم نیز درهم می‌رود.
بفهم
بهتر؟ تو چه جور آشغالی رو
وقتی گفت:
تو بهم گفتی که شب‌ها بیام … تو جایزه (عشق بازی)رو فراموش کردی؟
کمی به مغزم فشار آوردم تا اینکه یادم آمد راجع به چه چیزی حرف می‌زند!
این مال خیلی وقت پیشه و من باه‌اش به هم زدم، اما به خاطر چیزی که
حدس زدم که می‌خواهد دوباره تلفن را قطع کند.
به همین خاطر بود که آن شب به او گفته بودم که من وظیفه و وظیفه او را انجام خواهم داد
… تا ابد اونو به زندگیش برگردونه ولی امروز ذهنم
چنان سرگرم نقشه دیدن آن دختر بود که من …
اما من از جایم منحرف نشدم و گفتم:
گفتم بهتره که بری وسط اتاق‌خواب من لخت نباشی
کلیدا رو از کجا آوردی؟
بعد به طرف من آمد و گفت: فهمیدم چه منظوری دارد، اما من حالم خوب نبود. من کلید مورد نیاز رو نداشتم … من هنوز اون مترجم‌ها رو
وقتی اسم رمز قفل را در ذهنم به عنوان اولویت کار گذاشتم
از کاری که فردا باید انجام می‌دادم
مقداری آب به سر و صورتم پاشید و در همان حال گفتم:
لباسهاتون رو بپوشید و من شما رو می‌برم. باهاتون حرف می‌زنیم
برای چی؟ پس چرا نمیذاری من شب بمونم؟
دستم روی دستگیره در خشک شد و چشم‌هایش را بستم …
ضربان تنفسم را کنترل کنم تا متوجه اختلال حواس من نشود …
ولی حضور او در این اتاق و بوی عطر او که این فضاپیماها را پر کرده بود
تلاش‌های من میتونه اون رو خراب کنه
همین الان پرواز کن بهتون قول میدم که راضی باشید
برو به یائودیو بیا جلوتر، بذار یکم آب بذارم رو سرم و فیس و افاده بیارم
میانداس
معشوقه‌اش یه قایق جنگی بوده
ما دوباره جاودانه خواهیم شد برای یک شب … مهم نیست چقدر خواهید گفت؟
نفس عمیقی کشیدم و به طرف او برگشتم سعی کردم به چشم‌هایم اجازه ندهم که از من فراتر بروند.
من آنقدر ضعیف نبودم که نمی‌توانستم …
وقتی جسد لخت او را دیدم اراده آزادم باشد …
درست همان چیزی را که می‌خواستم به خودم و خدای خودم وعده داده بودم …
که با اون دختر … تنها گناه بزرگ زندگیم رو انجام بدم … حتی با وجود
هنوز شک داشتم که این گناه باشد – بیش از حد است، تو را نمی‌خواهم!
۱. ۶ک
“۰۸۲۷”
هدف شلیک میشه
از طرف دیگه شریک شدن ما
چند درصد امید در چشمانش دوید و پایش را عقب کشید:
خیلی ساده؟
قرار ما چیزی به جز این بود؟
نمی‌خواستم عاشق من بشی
سعی کردم کاری کنم که عاشق من بشی؟
حالا همه چیز گردن من افتاد
نه، هیچی بهتر از این نیست ولی این رابطه خیلی وقته که تموم شده
من ازت خواستم یه کاری برام بکنی … بعد از اینکه تو رو برای یه مدت
دلیل نمی‌شود که همه چیز از اول شروع بشود!
دو قطره اشک از چشمانش سرازیر شد و گفت:
من با این “میانیو” مشکل داشتم وقتی بهم زنگ زدی ناراحت شدم
متوجه هستی؟ متوجه بوی من میشی؟ داری درباره تعهد دادن حرف می‌زنی؟
چرا یه چیزی میگی مثل اینکه من حرفام رو عوض کردم؟ این قول
واسه الان نیست … من از اول بهت گفتم … تو گفتی که وضعیت من خیلی بده … شوهرم منو طلاق داد …
پدر من زندگی منو قبول نمی کنه من در خو نه اونها هیچ آرامشی ندارم …
من … من بهش گفتم که با من باشه من هم تا صبح تنها هستم
من به زمان و زمان احتیاج دارم … و با یه نفر باشم تا توی اینترنت خشک
. کاملا آمنه … اسم خودم رو با تمام
سازوبرگان
شما انتظار داشتید دو ماه از زمانی که این هرزه به شما ملحق شد می‌گذشت؟
به من گفت بعد از اون همه مدت هیچ کاری با تو نخواهم داشت …
آن خانه را به نام شما، بنا بر قولی که من به شما می‌دهم، شما را به خدا دیگر چه می‌شود؟ چرا؟
اینقدر سختش می‌کنی؟
من هیچی نمی خوام این خونه فقط … فقط تورو می خوام
میرابو،
من فهمیدم که توی اون یه ماه که با هم بودیم معنی زندگی چیه
نباید برم؟
چشم‌هایم را محکم بستم و نفسی کشیدم قلبم برای او می‌سوخت …
به من در رسیدن به هدفی که می‌خواستم کمک نکرده بود
نه من هرگز اون زن و دخترش رو پیدا نمی‌کردم …
من نباید این جوری می‌جهیدم اما تو باید بفهمی
هیچ جا تو زندگی من نیست! چشمانم را با صدای فین کن که سرش پایین بود باز کردم و چشم‌هایش به من خیره شدند.
دست هام برای لحظه‌ای روی اون پیرهن زرد رنگ افتاد که خیلی
بدنش نبود
پوشیده
..
او سرش را بلند کرد و با چشمان سبز خیسش به من نگاه کرد.
این بود که قلبم را نشکنم نه به خاطر علاقه‌ای که در اتاق من ساخته نشده بود …
فقط به خاطر این کمک که کارم رو بهتر کرد
من حق انتخاب دیگه ای نداشتم شاید اینجوری براش بهتر بود و اگه یه موقعیتی
این اتفاق در زندگی واقعی او رخ داد و آن را رد نکرد!
۱. ۶ک
“۰۸۲۷”
هدف شلیک میشه
شریک شدن ۱۰
من عادت ندارم که همیشه با دو نفر باشم من به تو اهمیت نمیدم هنوز یه ذره روشنفکر هستم
و من افتخار و مردونه دارم که … همچین اشتباهی نکنم
ما با هم بودیم من نمی تونم الان با تو باشم، فهمیدی؟
چشم‌هایش آشفته و باور نکردنی بودند و چند بار دهانش را باز کرد تا چیزی بگوید اما …
خدا می‌داند چه چیزی به ذهنش رسید و چه چیزها که لازم نبود …
از عقل و منطق چندان دور نبود که مرا در رابطه‌ای با کسی که بهتر است با تو داشته باشد داشته باشد
یکی دو ماه است که همه چیز بین ما به هم خورده است.
اگرچه هنوز راهی طولانی برای اون دختر وجود داشت که منو به سمت من بکشه
جوری که اون دلش میخواد این جوری بک شه ولی به نظر می‌رسید
این بهانه‌ای بود برای مسخره کردن و بازی درآوردن.
لباس‌هایش را پوشید و بدون این که کلمه‌ای حرف بزنم، به روب‌دوشامبر برگشتم و با این که می‌دانستم شوهرش از مانتن است،
نه به طرفی که من ایستاده بودم و نه بی پیغام، و باید منتظر می‌ماندم تا از این شوک و هراس خلاص شود.
و با این کلمات، خودش و روزنامه‌ها را بیرون می‌کشید
در این جعبه، بدون احساس رحم و عذاب وجدان، دچار عذاب وجدان خواهم شد …
با او حرف می‌زدم و از محبتی که به او داشتم فاصله می‌گرفتم.
..
توی آن اتاق، چند مشت آب به صورتم پاشیدم و دست‌های خیسم را پشت سرم گذاشتم.
برای خاموش کردن گرمایی که این دختر احمق به من داده بود
و بعد از اینکه چند بار دستم را در موهایم فرو کردم، بیرون رفتم.
الدا جلوی آینه با چهره خیس ایستاده بود و کلاه خود را بر سر می‌گذاشت.
می تونستم با آرامش بیشتری بهش نگاه کنم ولی نمی‌خواستم
با این ظاهر آراسته به افکار و خیالات خود ادامه دهد،
لباس‌هایم را برداشتم و در اتاق نشیمن قدم زدم.
قبل از این که به در برسم، ایستادم و با ناراحتی به او نگاه کردم.
می‌گفت:
من دارم یه مرد نود و یک ساله میشم
مشکلت اینه که تو هنوز منو نمی‌شناسی من همون کسیم که به یه زن تنها اجازه میده
نیمه شب از در خانه من با یک اتومبیل بی حرکت و سر و صدا بیرون رفت.
اگه اون زن در زندگی تو جایی نداشته باشه
در را باز کردم و پیش از آنکه بیرون بروم گفتم:
نه! من خیلی هم عصبی نیستم! من و تو مثل مزرعه‌ات نیستیم! من تو ماشین منتظر میمونم
من …
قدمی برداشتم و دوباره به سویش برگشتم. در آینه نگاه کردم.
چشمان آرایشش را به لبه‌ای قرمزش دوخته بود و من گفتم:
اون ساختمون ما رو خراب کرده مگه شما یه همسایه مرد ندارید؟
گفت: تعجب کردم که چرا این سوال را پرسید.
من
پس وقتی میای نمیخوام این رنگ روی صورتت رو ببینم
۱. ۶ک
“۰۸۲۷”
از طرف دیگه، “تارتورا” یازده نفر از شرکای معروف
من فردا میرم کل اونجا رو تمیز می‌کنم
او می‌خواست برای آخرین بار بوش را حس کند و من هم اولی را برایش ترک کردم.
با یک دست فرمان را نگه داشته بودم و با دست دیگر سیگاری را که از یالدا استراماتس،
من آن را روشن کردم چون خانم سم پل را همان‌طور که می‌گفت دوست داشت.
آخرین لحظات جمعیت ما … اون جوری که اون می‌خواست از خودش لذت ببره
در برابر پنجره ایستاده بود و احتمالا چنان غرق در افکار خود بود که چیزی نگفت.
مثل من، ذهنم توی اون هتل … و هواپیمای بعدی می‌رفت
که شاید به جای شکر باشه
برای خاموش کردن یکی از شعله‌های آتش نقش مهمی بازی می‌کرد
وجود من
..
! هووما
منظورت چیه؟
چه هدفی؟
دلت میخواد با اون ازدواج کنی؟
سرانجام انتظار من به پایان رسید و او از من چیزی پرسید.
به او جوابی دادم و فقط همین را کم داشتم تا بتوانم حرف بزنم و …
نشان بده!نمیدونم
لبخند زد و سرش را به چپ و راست تکان داد.
خوبه لااقل می‌گویید نمی‌دانم! تو نمی‌توانی بگویی نه تا این که اخم نکنی!
چرا فکر کردی که کونت برای من مهمه؟
قلبم بخاطر اون دختره درد میکنه من و تو و آرامش
می‌خواستی رو اعصابت راه بری و اینطوری … من واقعا میخوام بدونم که ته رابطه
با کسی که از قبل با خشم و نفرت شروع کرده کجاست؟
چه دردسری را می‌خواهی برایش بیاوری؟ .
کلمات او مرا عصبی می‌کرد … نمی‌خواستم اصلا در این ماجرا درگیر شوم.
من تو رو مسخره می‌کنم … یعنی وقتی که همه حواس و حواسم سر جاش هست
اون یه هتل بود و من باید تاثیر بیشتری روی اون دختره بزارم
هزاران بار به خود دشنام دادم که چرا ناگهان زبانم را باز کرده‌ام و از طرف دیگر
خوشحال بودم که همه چیز را برایش توضیح ندادم و همین و بس.
او خشم و نفرت را می‌داند … دلیل آن را نمی‌داند!
اما اکنون زمان کوتاه‌تر کردن این دم فرا رسیده بود!
که من در مورد بخشی از نقشه‌هایم با تو صحبت کردم … دلیل اینکه
شما نمی‌توانید به خود اجازه بدهید که در کار ح. اس. دخالت کنید
تسلیم شدن، قدم به قدم در جریان کار من و میل داشتن دستور و قدغن کردن من …
به خودت احترام بذار و آن را … هیچ کاری نکن، چشم من، و هر کاری که می‌خواهی در حق من انجام بده.
تو کاری کردی که من آن را ببندم و به جای این مهربانی و احترام مثل دستمال کاغذی است
! میندازمت یه گوشه ۱. ۶

فصل ۲۰۰۸

# هدف #
# بخش دوازدهم #
حالا او هم مثل من عصبی بود، بنابراین با عصبانیت غرید:
من اون دختر و مادرش و برای تو پیدا کردم میویس … اگه بخاطر من نبود
شما هنوز در پله اول بودید … اکنون که الاغ شما از پل عبور کرده است، من مال شما هستم.
دستمال کثیف؟
به سرعت اتومبیل را به کناری کشیدم و به او خیره شدم.
یک ثانیه بعد رنگش تغییر کرد و به در چسبید.
چی باعث شد فکر کنی چون به من کمک کردی هر کاری بخوای میتونی بکنی
میخوای سوار ماشینم بشی؟ فکر می‌کنی کی هستی؟ فکر می‌کردی من کی هستم؟
آدمای کمی این دور و بر هستن؟ دوست و آشنا کم دارم؟ تو تنها کسی نبودی که
اون این کارو با من می‌کرد تو فقط انتخاب اول بودی پس نه بیشتر
الدا، خیلی طولش نده
به سرعت بال‌هایش و پرهایی که او از زمین کنده بود و دهانش آب افتاد و آب دهانش را قورت داد
… بابا – فقط می‌خواستم بدونم … چه خبره … همش همین بود –
هر اتفاقی که بیفته به تو ربطی نداره … باشه؟ اگه فقط
احساس می‌کنم … او آن دختر است … فهمید که من دنبال او می‌گردم … به هیچ وجه …
… مستقیم میام پیشت … در مورد زندگیت تحقیق می‌کنم … پس
مواظب باش نمی‌خواهم از اعتمادی که به تو دارم پشیمان بشوم.
… من
سرش را به سرعت به چپ و راست تکان داد و گفت:
نه نمیگم قول میدم
تقریبا مطمئن بودم که منبع آن چیزی جز تهدید نیست،
من در آن هنگام چندان نمک به آن ننهادم
بگذار تمام شود!
این روزها ذهنم چنان مشغول بود که دیگر به چیزهای دیگر فکر نمی‌کردم
برخلاف اون چیزی که به “یالدا” گفتم … من برای آینده‌ام خوب بودم
شاید حتی … تا وقتی که آخرین قسمت این نمایش تو ذهنم بود و من باید
من مهره‌ها را سر جای خود گذاشتم و به موقع جابجا کردم.
همه چیز همونجوری میشه که من میخوام … و شکی نداشتم که
من آنقدر صبر نکرده بودم که حالا تو اولین نفری هستی که …
! قسمتی از داستان پم بلوزه
فقط یکم زمان می‌خواستم تا
… به محض اینکه برنامه ابتدایی شروع شد بعد از اون من افتادم تو یه باتلاقی و کلی کار دارم

راحت‌تر بود … مجبور شدم اون دختر رو بگیرم و تو رو تو مشتم بگیرم و به روشی حبسش کنم که دیگه نتونه جم بخوره!
هر چند امشب فهمیدم که … خیلی سخت نیست …
اون خیلی بیشتر از اونی که فکر می‌کردم خر بود
… مادرش رو بکش! هدف اصلی عملیات من تو “کامیانی” – ه
۱. ۶ ک
۸

# هدف #
# قسمت سیزدهم #

در این نامه نوشته شده بود:
شیر قهوه ای که برای خودم درست کردم معمولا تنها چیزی بود
آن را برای صبحانه به سمت شکمم و با خود به آینه اتاقم بردم
… گذاشتمش رو میز
طبق معمول، من هر روز قبل از اینکه آماده بشم یه آهنگ می‌زدم
… رفتن به دانشگاه برای گوش دادن داشتم واسه یه لحظه جوراب می‌پوشیدم
به خودم توی آینه نگاه کردم و با این انتخاب آهنگم خندیدم …
من اگر زیبا باشم، همین هستم … اگر ساده است …
اگه خاموش باشه منم هستم
من … منم مثل خودتم اگه … خارش‌آور باشم، اگه روشن باشه
هیچ‌کس نیست که شب رو با من بگذرونه
… هیچ‌کس نیست که ازم متنفر باشه و باور کنه
خندیدم چون این دو کلمه به نحوی به بخشی از سخنان من تبدیل شد
… روزا “… وقتی که یا دوستای دانشگاهی من یا همکارام تو رستوران”
اونا پیشنهاد میدن که من زندگیم رو با جلب توجه
برای پسرای دانشگاهی و هتلی که فکر میکنن بهترین جا برای
… ممکن بود شریک زندگیم رو انتخاب کنم جواب من به این دوتا کلمه
من “بودم”.
… چیز عجیب، تو از یه جای خیلی دور اومدی
… چیز عجیب، تو از نور اومدی
… چیز عجیبیه، به هردومون قسم می‌خورم
… که جفت عشاق کاهش پیدا کرده
هیچ‌کس نیست که شب رو با من بگذرونه
… هیچ‌کس نیست که ازم متنفر باشه و باور کنه
نفس عمیقی کشیدم و از همان اتاق کوچک داخل خانه به بیرون نگاه کردم.
با چرخاندن آن، تمام گوشه‌ها و زوایا را می‌شد دید.
نوک‌ها و شکاف‌هایی که فقط با حضور من پر شده بودن
واقعا کسی نیست

ادامه ...

ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای پشتیبانی میتوانید از تلگرام ، ایمیل یا فرم تماس با ما در ارتباط باشید

فرم تماس با ما

[contact-form-7 id=”3211″ title=”فرم تماس”]

برای بازیابی رمز عبور از اینجا اقدام کنید.

در سایت عضو شوید

اگر عضو هستید از اینجا وارد شوید.