دانلود رمان استاد هیز من

دانلود رمان استاد هیز من

درباره یک استاد جذاب اما هیز است که از یکی از دانشجوهاش خوشش میاد ولی بهش پیشنهاد نمیده تا اینکه یک روز دانجشوش …

دانلود رمان استاد هیز من

نقره ای داغ (استاد من هیز) 🙁
استاد من هیز (نقره داغ)
# Part_1
#Angel (۱۵ سال بعد)
فرشته، بیخیال، استاد یه کارت داره
اوه، من اینجام
رفتم پیش معلم
بله استاد، شما با من کاری داشتید
معلم ما یک مرد جوان خوش تیپ از 25، 26 ساله است
گفت: این یک رقم بود.
+ شما خودتان به خوبی در مورد گرفتن بورس تحصیلی و کسب درامد می دانید
امتحان بورس تحصیلی برای همه نیست و متاسفانه شما هستید
که باهوش بودی ولی یه کاری با من کردی و نیومدی
احساس کردم قلبم به زیبایی ایستاد
نبضم را نمی زنم
چون من خیلی تلاش کردم تا تو ازمون رو قبول کنی
شم…
به تدریج چشمانم سیاه شد
فلش بک
#Simin
بعد از اینکه جیغ کشیدم، مهدی و دوستش برگشتند.
این داستان را با چشمانی اشک بار برایشان تعریف کردم.
ناشناسی به من زنگ زد و گفت:
همانطور که من ارتیا را از تو و فرشته را از تو گرفتم
گرفتمش
یک ماه گذشت، اما خبری از فرزندان گمشدهام نبود.
اگر چه انجل در مراقبت از پرورشگاه بود، او واقعا به او متصل است
بودم
کاش هیچوقت به پارک تفریحی نمیرفتیم
دخترم که پسرم رو ازم دزدید و چیکار کرد؟
تو داشتی
من مطمئن هستم که کار عدنان کامل است
مهدی هر روز بیشتر شکسته میشد
من به زور قرص زنده مانده بودم
به مهدی گریه کردم و گفتم: من بچههایم را میخواهم، مهدی! چرا درباره فرشته به من نگفتی؟»
برای دزدی
ان را با صدایی که ناشی از بدخواهی بود، گرفت
متاسفم، در ان زمان نمیخواستم به شما فشار دهم.
سر ارتیا، شما حامله بودید
-هر…
بقیه را نمیتوانستم بگویم.
تمام محتویات معدهام در گلوم امد، به سمت مراسم دویدم
بهداشتی
نه، خدایا، نمیتونم بچه دیگه ای رو تحمل کنم
میخوای منو ببری بیمارستان؟
من و برد به بیمارستان رفتیم
همان چیزی که من نمی خواستم اتفاق بیفتد
من حامله بودم
مهدی از این بابت خوشحال بود، اما من… من نگرانم
من اون دو تا بچه بودم که نمیدونم کجا و چه اتفاقی افتاد
مهدی گفت که خدا این بچه رو به زندگی ما فرستاده
اگر این اتفاق افتاد، ناسپاس نباشید.
او امده است تا روحیه ما را تغییر دهد
من هم همینطور
من الان 8 ماهه هستم و این تنها لذت زندگی است.
دو دوقلوی ما
متین و ماریا
استاد من هیز (نقره داغ)
# Part_2
#Angel
چشمانم را با نوری که به چشمانم برخورد کرد باز کردم
لیلی بالای سر من بود
سرم به شدت درد میکرد
وقتی چشمانم را دید، شادی را در چشمانش دیدم.
+ حالت چطوره عزیزم؟
-خوب…
اشک در چشمانم غلتید و جریان اشک را به یاد اورد
– من نیستم، من خوب نیستم، لیلی، دیدی چه اتفاقی افتاد؟ همین.
این همه بدبختی…
نگویید پدر شیطانی و احمق اریانفر میخواست موضع بگیرد
– نگران نباش، مهم اینه که من پذیرفته ش نکردم، خدای من
+ گاهی اوقات من فکر می کنم چگونه زبان فارسی را یاد می گیرید
شما در لندن به دنیا امده اید، شما یک خارجی هستید
با اشک گریه کردم
-Zharrar Maar، من می گویم که من پذیرفته نشده ام، از این فکر توبه کنید
چگونه فارسی یاد گرفتم؟
+ اسکل همچنین گفت که می خواهد موقعیت شما را بگیرد و ان را بپذیرد
غیرممکن نیست، تو
با شور و شوق سخن او را قطع کردم
-قبول شدم
او امد و مرا در اغوش گرفت
موفق باشید به اره خرچنگ من
من با بی حالی به او گفتم
-خرچنگ?? ایا این یک موجود دریایی نیست؟
+ چرا اما …
در باز شد و اریانفر اومد تو از سر غرورش
متنفرم
او با غرور و غرور گفت:
من به شما تبریک می گویم برای پذیرش شما
من واقعا خوشحال بودم زیرا می توانستم به لندن بروم تا دنبال کنم
البته که مادرم رو از دست دادم نامادری من
پشت چشمهایم لاغر شدم
-ممنون
لیلی + معلم فعل با اجازه
لیلی رفت بیرون و منو با این جلبک تنها گذاشت
بعد از اینکه لیلی رفت صورتش جلو اومد چهرهاش
با صورتم در تماس بود
با چشمانی مست به لبهایم خیره شد
البته حق با او بود.
همه میپرند
اما ناگهان
استاد من هیز (نقره داغ)
# Part_3
وقتی لبهایت با لبهای من قفل شد، دلم برات میسوخت، استاد اریانفر
معلم افتخار من و شما بوسید؟ در تخیل خام من
او لبهایش را از لبهای من گرفت
اوه، نه، مزه خوبی دارن، چقدر برای یه شب

ادامه ...

ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک

1 دیدگاه دربارهٔ «دانلود رمان استاد هیز من»

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای پشتیبانی میتوانید از تلگرام ، ایمیل یا فرم تماس با ما در ارتباط باشید

فرم تماس با ما

[contact-form-7 id=”3211″ title=”فرم تماس”]

برای بازیابی رمز عبور از اینجا اقدام کنید.

در سایت عضو شوید

اگر عضو هستید از اینجا وارد شوید.