دانلود رمان مرد وحشی

دانلود رمان مرد وحشی

درباره دختر و پسری که میخوان عروسی کنن و در شب عروسی هیوا با دوست پسرش پا به فرار میزاره . از شانس بده یزدان که خیلی از این موضوع ناراحت میشه در شب عروسیش تصادف میکنه و بعد از اینکه حالش خوب میشه میره برای انتقام گرفتن از هیوا که …

دانلود رمان مرد وحشی

اون وحشت بود
او پیوسته با دست‌هایش کشتی می‌گرفت.
از زیر دست خیاط بیرون آمده بود.
خواهرش به زور لباسش را پوشید تا به موهایش آسیبی نزند.
به ساعت نگاه کرد و گفت:
چرا هیچ خبری از “کای” نیست؟
ممکنه دوباره پدیدار شده باشه
نمی‌دانست چه طور باید با خواهرش هدیه ادامه دهد.
تلفن همراهش
دکتر بلافاصه گفت:
پیغام از طرف کی.
پارابتم، خودت را بگیر
لب خود را گاز گرفت و به هرید که سرش در دفتر بود نگاه کرد.
پسر جون، از دست گرا سیم خیلی ضعف داشتم، دختر جون، برو یه چیزی بخر، ماشین بیار.
باید صبر کنیم تا دوماد ازدواج کنه
خارپشت سرش را از تلفن بلند کرد و گفت: همین الان ناهار خوردی.
مطمئن باش که نمیخوای بری
خارپشت شکلکی به من داد و ایستاد. شال گردن خود را به هم زد و از مغازه بیرون رفت.
نازینس کوچولو، حیف شد که مجبور شد سرش را لمس کند.
همین که خیالش راحت شد
او صندوق دار بانک را از کیفش بیرون آورد و مبلغ کارت اعتباریش را با قمارباز پرداخت کرد.
پیش از آن، پیامی به کاهو فرستاد تا به او اطلاع دهد که او ساقدوش است.
یعنی …
با پالتویی که به تن داشت از در بیرون دوید.
وقتی آریا را دید چشمانش درخشید.
آراگون مچ او را گرفت و او را به داخل ماشین برد.
پشت فرمان نشست و پایش را روی گاز گذاشت.
دست از سرم بردار
(بنزین)(خطر)(شدیدا قابل‌اشتعال)
.
۰۳۶۶۹۱
از تو نفرت دارم.
کتاب داستان
شریک شدن
(بنزین)(خطر)(شدیدا قابل‌اشتعال)
همیشه سبک بود
اما امشب فرق داشت
شاه، عروس خانواده ماگولس بود! یک دختر بچه، که از شدت گرما و درخشندگی طعمه حریق شده بود،
با اتومبیلی پر از گل و به جای غذا خوردن جلوی میخانه ایستاد.
به همراه دستگاه فیلم برداری، با یک دسته گل رز از ماشین پیاده شد
سفید به طرف پیشخدمت رفت.
زنگ زد و منتظر ماند.
آره
میتونی به “هیوا” بگی که زندگی کنه نه تو
سلمانی با کنجکاوی گفت: یک ساعت است برای دیدن او نمی‌آیید؟
سرش تیر کشید.
نه، این یعنی چی، “ممیوس”؟ – همسر من نیست؟ –
سلمانی بیشتر غافلگیر می‌شد.
این اونها کسانی نیستن که با کله میان و میگن که بی سوادن
برای رفتن
دسته گل از دستش افتاد.
فیلم بردار نزدیک شد و گفت: داری چه کار می‌کنی؟
تمام فکر و ذکرش از این بی‌آبرویی که اتفاق می‌افتاد پر بود.
این هم برای ییتس، نیک پاردیدان، یکی از
و رو به فیلم بردار کرد و گفت:
یقه‌اش را گرفت و او را به طرف دیوار هل داد.
به بیت به خود گفت: خفه شو مرد!
فیلم بردار حیرت زده و بزدل به او نگاه کرد و در همین حال، ماشین برادرش و زنش که آن‌ها را همراهی می‌کردند،
ایستاد،
این طور شد.
تلفنش در همان زمان زنگ خورد.
با این فلاکت و خفت چه کرده بود؟
به یادداشت تلفن نگاه کرد.
مادر آقا.
(بنزین)(خطر)(شدیدا قابل‌اشتعال)
.
از تو نفرت دارم.
کتاب داستان
بخش سی و سوم
(بنزین)(خطر)(شدیدا قابل‌اشتعال)
دگمه تلفن را فشار داد و با تمام قوا گفت: هیواول کجاست؟
شنید که لین با صدای بلند گفت: چی؟
منظورم اینه که، جایی که “چی هیزل” داره
نه، اون از مغازه “باربرا” فرار کرد
اون صدای جیر جیر گوش خراشی شنید
تو از چاقو استفاده کردی اما خون بیرون نیومد
همه مهمونایی که توی گل خونه بودن …

ادامه ...

ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای پشتیبانی میتوانید از تلگرام ، ایمیل یا فرم تماس با ما در ارتباط باشید

فرم تماس با ما

    برای بازیابی رمز عبور از اینجا اقدام کنید.

    در سایت عضو شوید

    اگر عضو هستید از اینجا وارد شوید.