دانلود رمان رعیت کوچولوی من

دانلود رمان رعیت کوچولوی من

درباره دختری کم سن و سال که تو یک امارت اربابی کار پیدا میکنه اما …

دانلود رمان رعیت کوچولوی من

پدرم سال ها پیش فوت کرد و مادرم زن است .
جنت دیگر چیزی نیست و همه چیزش این است که با همه آدم ها خوش بگذراند .
من بی کار بودم و امروز دنبال کار می گشتم , اگرچه 6 ماه بود که شغلی پیدا نکردم .
قرار ملاقاتی در یک عمارت داشتم تا خدمتکار آن ها باشم .
ارباب آن عمارت , جون یونگکوک , پسر یکی از بزرگ ترین شرکت ها بود .
سلام سئول , من چه می توانم بگویم , کل کره جنوبی , من به آنجا رفتم و فهمیدم
جاسوسی کرده اند و این جاسوسی کار یکی از خدمتکاران بوده است .
آن ها فکر می کردند که من تازه وارد هستم .
یونگوک : اگر بفهمم او کیست , اجازه زندگی به او نمی دهم , من یک خدمتکار هستم
من در عمارت خودم جاسوس نمی خواهم , می فهمی ? ( باد )
به اتاقم رفتم که یکی از کلفت ها آمد و به عنوان خدمتکار به من کمک کرد .
تازه برای مدتی طولانی با جیمین ( دوست قدیمی اش ) یا به عبارت بهتر
رقیب او
یونگوک : این دختر را به سرعت برایم بیاورید
– سلام آقای جانگک: خداحافظ خانم کوچولو.
می دانی امشب من تو را مثل سگی تعقیب می کنم که در دست توست و از کجا آمده است ?
از کاری که کردی پشیمان خواهی شد
یونگوک : بدون اینکه اجازه حرف زدن به او بدهم به دهان او مشت زدم
او را روی تخت انداختم و با یک حرکت تمام لباس هایش را پاره کردم .
عجیب بود که با این حرف های طولانی قبلی اصلا تحریک نشدم .
اما وقتی این دختر را دیدم , خیلی هیجان زده شدم .
داشتم فکر می کردم که او از غفلت من سو استفاده کرد و خود را به طرف در انداخت .
من قبول نکردم چون در قفل بود و کسی را نمی خواستم .
نمی توانست او را نجات دهد ,
AT : خدایا , نمی دانم , تو در مورد جی صحبت می کنی .
من چیزی نمی دانم , همین دیروز آمدم اینجا .
یونگوک : بسیار خوب از پشت
انکار حرف های من بهانه ای شد تا گریه اش شدت بگیرد .
ا. ت : خدایا , خیلی متاسفم , مرا بدنام و بی آبرو نکن .
یونگوک : کمی دلم سوخت , اما نمی دانم چرا
می خواستم طعم مجازات این دختر را بچشم . یونگوک : من یک سگ هستم , نمی خواهم شما را تحقیر کنم .
مثل یک مرد بیا , در غیر این صورت از جلو کارت می گیرم و تو نمی توانی کاری بکنی .
بخورید و بدانید که هیچ کس شما را نجات نخواهد داد مگر اینکه من بپرسم

با درماندگی به من نگاه کرد و گفت که پشیمان نیست و آنجا را ترک کرد.
امشب خواب این دختر را دیدم
یونگوک: دستم را روی تختش گذاشتم و او را خواباندم
بدانید که این یک رابطه نیست و مجازات بدون توقف صورت می گیرد.
او را هل دادم و به سرعت زدم.
نمی دانم امشب به خاطر تنبیه بود یا خشم، اما آن قدرها هم راضی نبودم.
وقتی متوجه شد که این کار بی فایده است جیغ کشید و حتی نومیدانه تر در بالش جیغ کشید.
او داشت خفه می شد، بنابراین او را بیرون کشیدم و بلندش کردم تا روی پاهایم نیفتد.
صورتش را جلوی صورت من گذاشت و با چشم های گریان به من نگاه کرد.
داشت انجام می داد.

در: اوه خدای من… یونگوک: هسه
چیزی نگو، همین جا بنشین.
یونگوک: خیلی عصبی بودم، دوباره آن را خواندم و وارد آن شدم.
آنقدر محکم به آن ضربه زدم که آن را خالی کردم، و اندازه دردم کوچک تر می شد، اما درد کم نمی شد.
هق هق از درد به فریاد تبدیل شد.
یونگوک: می دانید که این مجازات هدر دادن تمام تلاش های حجازی است
کمبود؟ … او هنوز روی پاهای من نشسته بود و از شدت فشار گریه می کرد و سرش را تکان می داد.
او به سینه ام چسبیده بود و گریه می کرد، چرا من احساس خاصی در این مورد دارم؟
به خاطر اینکه نفر اول با من بود، کمی متقلب شده بودم؟
به نظر تو درد وحشتناکی داشتم و نمی دانستم چرا بدنت مرا این قدر بد مجازات کرد.
من اصلا آن را حس نمی کردم و آن حرامزاده حتی یک ذره هم احساس نمی کرد.
نمی توانستم از جایش بلند شوم.
وقتی به آنجا رسیدم دیدم که او روی زمین افتاده و من با صدایی آرام در آغوش گرفته ام.
گفتم: من فردا اینجا را ترک می کنم و شما هم می توانید مطمئن باشید. ک من

ادامه ...

ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای پشتیبانی میتوانید از تلگرام ، ایمیل یا فرم تماس با ما در ارتباط باشید

فرم تماس با ما

    برای بازیابی رمز عبور از اینجا اقدام کنید.

    در سایت عضو شوید

    اگر عضو هستید از اینجا وارد شوید.