درباره رابطه دختری زیبا و چشم آبی که با دکتری آشنا میشود تا …
دانلود رمان دکتر هات من
دانلود رمان دکتر هات من
- نام رمان : دکتر هات من
- نویسنده : میس مختاری
- دسته : عاشقانه , ایرانی , بزرگسال
- کشور : ایران
- صفحات : فصل 1 و 2
- ناشر : دانلود رمان
- فصل 1 و 2 قرار گرقت
- این رمان هارو حتما بخون عالین
- خلاصه رمان
- این رمان هارو حتما بخون عالین
- رمان آنلاین
دانلود رمان دکتر هات من
من رژ لب قرمز آتشیام را به راحتی روی لبهای گوشتالودم وارد کردم و عطر را به صورتم زدم.
صورت بلند و تراشیدهام را بیرون اوردم.
من آن بوی خوش را که هر کسی را مست میکرد دوست داشتم.
چشمان آبی و درشت من از همیشه تیره تر به نظر میرسیدند.
دستی به پیژامه مشکی ابریشمیام که بدن بی نقص مرا قاب کرده بود،
تسمه لباسهایم را کمی پایین آوردم و به سینههای گرد و سفیدم رسیدم.
آگاه باش
من یه نگاه کلی به خودم انداختم همه چی عالی بود
با صدای زنگ در، لبخند مرموزی روی لبم نشست و من به سمت در رفتم.
بی درنگ در را باز کردم و به چهره نیماسکی خیره شدم.
او نگاه داغ و تبدارش را به بدن من انداخت و داخل شد.
با پایش در را بست و در کسری از ثانیه به دیوار چسبید و لبهایم را قفل کرد.
لبش را گاز گرفت
.
او با ولع لبهای مرا بوسید و دستش را روی بدنم کشید.
از حرکت دستش آه عمیقی کشیدم و دستانم را در موهایش فرو بردم.
زبانش،
آن را در دهانم گرفتم. با دست دماغم را گرفت و مرا بوسید.
آن را به گردنم انداخت و گفت:
جونه اچ، “روانا گنا” تو منو خیلی زیبا کردی؟
زبانم رو روی لبم گذاشتم و گفتم +
جون با ملایمت گفت و مرا مانند پر بلند کرد و به اتاق خود برد.
با قدمهای بلند وارد اتاق شد و مرا روی تخت انداخت.
نالهای از روی درد از گلویم خارج شد و شروع کردم به گریه کردن.
گردنم را بوسید.
دستش روی سینهام حرکت میکرد و من مثل مار خود را پیچ میدادم.
با شهوت گریبان لباس خواب من را گرفت تا سینههای گرد من بیرون آمدند
که بیفتد
سرش را نزدیکتر آورد و نوک یکی از آنها را به دندان گرفت و شروع به مکیدن کرد.
بخور دی گه.
این کار را کرده است
با صدای بلند آه میکشیدم.
دستش را روی زانویم گذاشت و مرا بوسید.
اینجا چیکار میکنی؟ چرا باد میکند؟
نالهای کردم و او پاهایم را از روی پاهایم برداشت و محکم به من ضربه زد.
تعجب کردم که با صدای بلند آه کشیدی
کشیدم،
چشمانش با آه من درخشید و با حالتی سرشار از شهوت از آنجا رفت.
گوشام،
گفت:
نمیخواهم هیچ صدایی بشنوم، فقط برای من آه بکش. بی آن که کلمهای بر زبان آورم، همچنان که او انگشت روی آسمان من میگذاشت به او نگاه کردم
یواش.
به بالا و پایین نگاه کرد.
نالهای کردم و او سرش را بلند کرد و گفت: جوان، این چیزی است که من میخواهم.
به او نگاه کردم و با بی قراری گفتم:
تمومش کن +
چشمانش برقی زد و با لحنی خاص گفت:
امروز کارهای زیادی دارم که باید با تو بکنم، جنده من
من امروز کارهای زیادی دارم که باید با تو بکنم، جنده من
از لحن کلام او شنیدم که غرور مرا جریحهدار ساخت، اما از خود ضعف نشان ندادم.
قبل از اینکه بتونم چیزی بگم، “زیما” سینههای منو گرفت و
خدای من!
! همینطوره
با یک لبخند، شروع به حرکت دادن انگشتش کرد و من احساس کردم که بین پاهایم خیسم.
! تموم شد
انگشتش خیس بود، او آن را از بهشت من بیرون کشید و تو یک ذره از آن هستی
دوم
شلوار و لباسهایش را به کلی از تن درآورد.
من لخت بودم، اون داشت یه چادر میپوشید وقتی من به مرد بودنش نگاه میکردم! !! !!
با آن که مرد بزرگی نبود، در حین گفت و شنود با او چنان بیرحمانه رفتار میکرد که
دردت تا مغز استخوانم نفوذ کرد
با لبخندی پر از شادی جلوی من ایستاد و گفت:
بخورش
من میخواستم مخالفت کنم، اون گردنم رو گرفت و سرم رو روی سرش گذاشت
خطر از بیخ گوش گذشت
این کار را کرده است
به خاطر فشار دست او روی گردنم آه کشیدم و لبهایم را به زور فشردم.
شروع کنید
شام خوردم.
آه عمیقی کشید و موهایم را کشید.
فشار دستش
او سر مرا محکم در دست گرفت و به سرعت وارد دهان من شد.
ی
این کار را میکرد
مردانگیاش تا ته گلویم رفت و مرا وادار کرد تا گلویم را ببندم.
حس مردونگیش رو درک کرد، کیرش رو از دهنم در آورد و با خودش برد
حمله
زد تو صورتم و گفت:
بخواب، پاهات رو باز کن
چند بار خمیازه کشیدم و نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
کلمر مغز + بدون توجه به کلمات، پاهایم را باز کردم
ملاقات
در حالی که چرت و پرت خود را با یک حرکت روی آسمان قرار میداد
منو آورد تو
از درد جیغ کشیدم و تخت را گرفتم.
او سینههای مرا در مشتش گرفت و با خشونت به من ضربه زد.
احساس میکردم مرا میخورند و با صدای بلند مثل یک سیلی جیغ میکشم.
محکم به سینهام کوبید و گفت: بگو ببینم، دارم چکار میکنم؟ !! !! !
با نالهای گفتم:
تو داری من رو میکشی +
او آهی کشید و ضربات خود را تند تر زد.
نوک پستان را میان انگشتانش فشار داد و گفت:
بگو ببینم، زیر کی خوابیدی؟
لبم را گاز گرفتم و گفتم:
در زیر نایام +
آهی کشید و با بیاعتمادی گفت:
اوه، نمیتوانم از تو سیر بشوم!
پیراهنش را درآورد و با یک حرکت روی تخت دراز کشید.
چهار
دست و پایش را گم کرد.
ما سلام بدی به من کرد و گریهیی از دهانم خارج شد.
ادامه ...
- مشابه خارجی
…
ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک