درباره دختری بی پول و افسرده است و برای شرایطش به کارهای ناشایستی دست میزنه که …
دانلود رمان دختر خراب
دانلود رمان دختر خراب
- نام رمان : دختر خراب
- نویسنده : نفس 75
- دسته : عاشقانه , ایرانی , بزرگسال
- کشور : ایران
- صفحات : 114
- ناشر : دانلود رمان
- قرار گرفت
- این رمان هارو حتما بخون عالین
- خلاصه رمان
- این رمان هارو حتما بخون عالین
- رمان آنلاین
دانلود رمان دختر خراب
نمیدانم چه بگویم و از کجا شروع کنم، اما بهترین کلمه برای شروع کار وقتی بود که بچه بودیم و البته کنی خوشحال بود. من و برادرم هم عرق میخوریم و هم معتاد یه خیانت تمام و کمال، وقتی که پدرم برای یک ماه رفته بود، ما نمیتوانستیم پیدایش کنیم.. هزینههای ما از معاملات شخصی بدست میاد پدرم یه معتاد بود و مادرم هم مواد میفروخت
او مرا زودتر به دنیا و زندگی معرفی کرد، و در ۱۵ سالگی عاشق داشتن یک دوست پسر شدم، اما او خجالتی بود. از این میترسیدم که ون کیوان ۴ – ۵ سال از من بزرگتر باشد و او خیلی به من حسادت میکرد. تا زمانی که من در دبیرستان بودم، او بیش از پیش توجه میکرد و بیشتر به پدرش وابسته میشد. پدرم به زندان رفت و ما دو سال بود که او را ندیده بودیم. مادرم نیز پدرم را نفرین کرد و گفت: بهتر است که شما رهبر این خانه باشید. کیوان فرزند این پدر بود و بچه متعلق به شوهر سابقش بود. مرد خوبی بود، اما مرد خوبی بود.. د اما من، بدبختی که به خاطر کاری که مادرم همیشه میکرد و از تخم مادری که تو با او رفت و آمد داشتی اعتراض میکردم، دلم میخواست هر شب مادرم دیر به خانه میآمد و آرزو میکرد کهای کاش روز خوبی میشد. گفت که یک دست در دست شماست و دست دیگر در دست پدر شماست. اطلاعات مربوط به “کیوان” رو شروع کردیم
امتحان ترم اول رو با ۱۳ تا مشکل تموم کردم مادرم سر کار بود، این واقعیت که من تجدید نظر کرده بودم برای او کافی بود، اما کایوان که دانشجوی کلاس شما بود و دی جی منو گرفته بود، خیلی منو اذیت کرد، گوشم رو باز کن و ببین در مورد ترم دوم چی بهت می گم، اگه بخوای. بچههای دریایی رو هم با خودت بیار، میدونی میخوام چی کار کنم، میبندمت، یه دست خوشمزه بهت می دم و بعدش تا ابد میمیرم من و مت میترسیدیم که اون منو بزنه نشسته بود و با ما حرف میزد، اما چیزی نگفت و هیچ کاری نکرد.
روز بعد، وقتی به مدرسه رفتم، صحبتهای بچهها درباره دوستانشان مرا به هیجان آورد. من بچه ساکتی بودم. من واقعا میخواستم یه دوست داشته باشم اما از کایوان میترسیدم کایوان با یک پسر بزرگتر از خودش دوست شده بود و وقتی مادرش شب بیرون میرفت و او در خانه بود. من آنجا بودم و مامان سعی میکرد به من تجاوز کند، اما خودم را در اتاق حبس کردم و در را بستم. ، و “کیوان”، هر دومون چهره قشنگی داشتیم. ولی توی تصویر “کیوانس”، سیاه بود و من چشمایی گنده داشتم فکر کنم خیلی ناز بود یک روز که به مدرسه میرفتم، دختری بود که صبح تعدادی از بچهها را شماره گرفته بود و مشغول تقسیم اعداد بین بچهها بود. و از این ایالت، میتونستم وقتی آب میخوردم شماره رو بگیرم این اولین فکری بود که به ذهنم رسید. ما رفتیم بیرون تا مادرم رو ببینیم و اون مست بود و داشت میمرد اخیرا سرم به کار شلوغ بود، اما هنوز حقوقم را نگرفتهام. دوم، واسه چی پول میخوای؟ میخوای بری مدرسه، پیرمرد؟ چی داری میگی؟ من لباس می خوام لباس هام پیر شدن
بی اعتنایی مردمی که در اطراف من بودند باعث میشد که من هر لحظه نسبت به یک نفر از همان جنس احساسات داشته باشم … به گوشه اتاقم رفتم و شروع به گریه کردم چون دلم در حال سوختن بود. برو جلو و کنار من بنشین. زود باش دختر، ده روز صبر کن، من بهت ۲۰ تا می دم، برو خرید کن، باشه؟ راست میگی
او در گوشم فریاد کشید: صبر کن، اشتباه نکن، من هر کاری که از دستم بر بیاید انجام میدهم، قول میدهم، هر کاری که از دستم بر بیاید میکنم، هر کاری که از دستم بر بیاید میکنم، هر کاری که از دستم بر بیاید میکنم، هر کاری که از دستم بر بیاید میکنم، هر کاری که بتوانم انجام میدهم، هر کاری که از دستم بر بیاید. او را دوست دارم و اینکه چقدر در کنار من شاد است، اما به خاطر حرفهایی که زدم، آتش درون قلبم را روشن کرده و خوابم برد. او بالاخره پول گرفت، هر کاری که از دستش بر میامد انجام داد، او ۳۳ سال داشت، مادرم به من مقداری پول داد و من رفتم تا از هیجان خانه لباس بخرم، یک کت پوشیده بودم و یک شلوار به اندازه ۹۰ دی….
میدانستم که به دستم نگاه کردهام، ولی از ون میترسیدم. مامان چیزی به من نگفت، ولی به کیوان رفتم و با مامان حرف زدم. ایا تا به حال این همه غذا خوردهاید، این یک بار است، یا نمیتوانید تحملش کنید، یا اگر گرسنه هستید، میتوانید این کار را بکنید. چرا از اینجا غذا میخوری؟ چرا همه اینطوری باهام حرف میزنن؟ چه کار کردم؟ یک روز که به دار یا نگاه میکردم، از مدرسه اول پیغامی به او دادم و حال او چه طور بود، مادرم مرا بوسید و خندید.
تو خیلی خوشگلی، من خیلی خوشحال بودم اما من با خودم خوشحال بودم وقتی صدای در را شنیدم، پتو را روی سرم کشیدم و خوابم برد. سلام مامان اون خسته بود خسته بود. خسته بود. پا بند است، ده نت بسته است، جلو او به تو چیزی نخواهم گفت، تو به افسار آن اسبی که به دستت بسته است بستهای، هر وقت بخواهی میتوانی چیزی بخوری، مگر از من نمیپرسی که مثل یک حیوان به من سیلی زدهای؟ در نیمههای شب برای نوشیدن آب آمدم، چراغ را روشن کردم و تو میتوانستی ترس را در چشمانم ببینی.
ادامه ...
- مشابه خارجی
…
ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک