دانلود رمان آشور

دانلود رمان آشور

درباره دختری ترک زبان به نام سمر است که مجبور به ازدواج با پسری به نام آشور میشه . برخلاف تصور این ازدواج به عشقی عمیق میرسه اما …

دانلود رمان آشور

به نام او که در تمام لحظات تنها همراه من است
در که باز شد همه به سمت در برگشتند، نفسم در سینه ام حبس شد، چشمانم گرد شد، آن که می ترسید دیده شود، خاله که کنار تختم نشسته بود، دستم را محکم فشار داد، معلوم بود. از سردی دستش که خیلی نگران بود. . سکوت اتاق اعلام کرد که همه مرا حس می کنند. مهم نیست چقدر در اتاق ساکت بود. در درونم، قلبم فریاد می زند.
در اتاق تا انتها باز بود.» روی دیوار کنار در یک برجستگی وجود داشت و به همین دلیل ابتدا سایه او وارد اتاق شد، سایه بلندی با عرض شانه هایش که خودش اذعان داشت مال خودش است. زیر لب گفتم
از جانب
وای … وای … اومد …
وارد اتاق شد، چقدر… چقدر دلم برای آن چشم ها تنگ شده است. چشمان یخی که مرا به یاد آن کارتون ملکه یخی انداخت که شخصیت پسر را تسخیر کرد. چشمان او بی نظیرترین چشم های دنیا بود. چشمان آبی و کریستالی که درشت و مشکی بودند. همانطور که بوسف گفت، هاسکی بود. چشمان گرگ کوهی دقیقا به صورت انسان بود. انسانی که شبیه هیچ کس نیست. نه شغلش، نه چهره اش، نه هوشش، نه تیپش… هیچی… هیچی..
موهای مشکی که بالا داشت. او پیشانی نسبتا صاف داشت. ابروهایی که نه خیلی پرپشت بودند، نه خیلی بلند، نه نازک و نه کوتاه.
. این چشم ها محدود به هر گرگ است، نه هر گرگ، گرگ کوه! بینی که مشکل داشت اما درست شده بود و الان تراشیده شده بود و این به لطف سیری بود که به صورت استاد دانشگاهم و بینی اش ضربه خورد.
مثل دماغش شکسته بود
نی ارباب من بریده شده بود، اما هنوز بینی پهنی بالای استخوان داشت، فاصله بیتی تا لبش زیاد بود و به همین دلیل همیشه ته ریش کوتاهی داشت. او جوش داشت، دهانش بزرگ و لب هایش نسبتاً پهن بود، عجیب است، اما هلال بالای لبش به نظر می رسید که دهانش بزرگ به نظر می رسد. همه این قسمت ها روی صورت بیضی شکل با فک دندانه دار نصب شده بودند.
اتفاقی افتاد، خاله فریبا و دخترش مارال با زهرا دختر عمو خسرو در اتاق بودند، اما او همان طور که همیشه نگاهم می کرد.
طوری که چانه اش موازی زمین است و من می توانم سیب گلویش را ببینم. او مستقیم به شما نگاه می کند
چشمانم، انگار چشمانش از شیشه تیز است، هر تیزی در بدنم نفوذ می کند، ترس از اینکه بفهمد و بو کند که تصادف ساده ای نبوده، ذهنم را مثل غذا می خورد. زهرا همیشه میگه عاشور جن داره.» تنم از حرفش میلرزید و میگفت همه چی رو بهش میگه وگرنه چطوری همه چیز رو بو می کنه و میاد دم در، ندیدی اخلاقش چطوره؟
حالا حتی پدرم هم نمی داند که من در بیمارستان هستم، اما آشور فهمید و وحشت زده از جایش بلند شد
عمه آشور؟ عاشور جان؟
آشور جلو آمد. روسری ام را جلو کشیدم و با آرنج دست سالمم که به تخت چسبیده بود به آرامی خودم را بالا کشیدم.
ست… سلام
مارال به آرامی خود را به کنار دیوار کشید تا پشت سر عاشور بایستد. از پشت عاشور اشاره کرد و دستش را در هوا تکان داد و دو دستی به سرش زد، یعنی بدشانس هستیم. آشور همچنان به من نگاه می کرد، آرام گفت.
شماره عاشور من چنده؟
به خاله فریبا نگاه کردم سریع گفت عاشور جان چیزی نیست فقط دستش را گم کرده. آشور نگاهی به عمه اش انداخت و گفت: شماره من چنده؟
به خاله و زهرا و مارال پشت عاشور نگاه کردم و علامت دادم، آشور کمی پشت سرم چرخید و زهرا و مارال صاف ایستادند.
بیهوش شده بودم.
آشور خاله اینا از کجا فهمید؟
ادامه ...

ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای پشتیبانی میتوانید از تلگرام ، ایمیل یا فرم تماس با ما در ارتباط باشید

فرم تماس با ما

    برای بازیابی رمز عبور از اینجا اقدام کنید.

    در سایت عضو شوید

    اگر عضو هستید از اینجا وارد شوید.